نوشتارها

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

جوهر دموکراسی در قلب فرهنگ ایرانی

اگر نقش ژورناليسم علمی را، به عنوان چشم و گوش خرد جمعی، محصول قرن بيستم بدانيم، ژورناليسم ـ در مقام وسيله ای برای خبر رسانی ـ از چند هزار سال پيش وجود داشته و به معنی آگاهی دادن به مردمان بوده است ـ آگاهی هايي که به شناخت زندگی مردم شهرنشين، و به بهتر شدن زندگی و ساختن آينده شان کمک می کرده است. از همان ابتدا، اولين ژورناليست های جهان، يعنی جارچی ها، در شهرها جار زدند، از آمدن فلان بزرگ به شهر گفتند، از شروع جنگ گفتند، از خبرهای جنگ گفتند، و از آمدن و رفتن فلان بيماری و شیوه های مداوای آن گفتند
آنگاه روزنامه نويس ها پيدا شدند. آنها خبرها شان را بر پوست و چرم و گِل نوشتند، حتی شعرها و داستان ها و نقاشی هاشان در اين روزنامه ها نوشته شد. سرزمين ما هم، مثل يکی دوتای ديگر از سرزمين های باستانی، از همان زمان ها صاحب رسانه بوده است؛ هنوز نوشته هايي که بر پوست و چرم و به خصوص گل حک شده به عنوان اولين کارهای جدی رسانه ای ما موجود است. خبرهای مهمی هم در بين آنها پيدا می شود که هنوز به درد ما هم می خورد
هنوز ما به روزنامه ای که منشور کوروش را بر آن نوشتند می باليم. راستی کدام روزنامه نويس بود که آن را نوشت؟ درست است که انديشه ای که در آن منشور (يا روزنامه ) است از آن مردمان آن زمان ايرانزمين است، و درست است که اين انديشه از زبان کوروش بزرگ گفته شده، اما آن ها که آن را نوشتند چه کسانی بودند که ما پس از سه هزار سال همچنان روزنامه شان را می خوانيم و تفسیر و تحليل می کنيم؟
من نمی دانم ژورناليست های آن زمان هم مثل ژورنالیست های امروز ما در ايران و در کشورهای ناآزاد زير نظر دولت کار می کردند يا نه؟ آيا آنوقت ها هم سانسور بوده است؟ يا وقتی ژورناليستی چيزی را می نوشت که موافق طبع حاکمی يا بزرگی نبود «پوست نوشت» او را پاره می کردند، «گِل نوشت» او را می شکستند و يا خود او را به زندان می انداختند تا جريمه خبررسانی و آگاهی دادن خود را پس دهد؟ نمی دانم
اين را می دانم که، به خصوص پس از حمله اعراب به ايران، روزنامه های مخفی يا شب نامه ها و
شب گويه هايي هم وجود داشته اند ـ شب نامه هايي برای فرا خواندن مردمان به مبارزه با مهاجمين، يا برای فراموش نکردن دين گذشته و زندگی گذشته خود
همچنين، آن چه می شود ردش را در تاريخ به روشنی ديد آن است که، در پی حمله اعراب تا اواخر قرن
نوزدهم، ما ژورناليسم آزاد نداشته ايم. تازه در آن هنگام هم فقط چند تنی پيدا شدند که ـ بيرون از مرزهای ايران، در انگلستان و مصر و هند و ترکيه ـ روزنامه هايي منتشر کردند و ژورناليسم آزاد ما را بنا نهادند. ياد ميرزا ملکم خان و جلال الدين کاشانی و میرزاد مهدی خان تبريزی و ديگرانی که در تبعيد و غربت ژورناليسم آزاد ما را بنا نهادند روشن باد.
پس از آن، و تا امروز، ما جز در دوران کوتاه (دوره ای در انقلاب مشروطيت، دوره ای پس از جنگ جهانی دوم و در اوايل سلطنت محمدرضا شاه، دوره ی نخست وزيری دکتر مصدق، و چند ماهی در حوالی قبل و بعد از انقلاب پنجاه و هفت)، چيزی به نام ژورناليسم آزاد در سرزمين مان نداشته ايم. اما، اين نکته گفتنی است که ما، در طول اين تاريخ نمی توانيم زمانی را پيدا کنيم که ژورناليسمی به آزادی و به وسعت امروزمان در خارج کشور داشته باشيم، نشده که اين همه روزنامه، اين همه مجله چاپی و اينترنتی، اين همه راديو و تلويزيون و به طور کلی چنين فضای رسانه ای بزرگی را داشته باشيم که بتوانيم به دور از سايه حکومت های ديکتاتوری و بدون سايه سياه سانسور بگويیم و بنويسیم.
اما هيچ فکر کرده ايم که چرا ژورناليسم آزاد ما در خارج کشور، با آزادی بيان بی حد و حصر خود، در اين بيست و هفت سال حتی نتوانسته يک حرکت منسجم را تعقيب کند، سهل است حتی نتوانسته چند شخصيت محبوب بيافريند؟ پاسخ من به اين پرسش آن است که مردمان ما هنوز ژورناليسم ما را باور ندارند و اين ناباوری دلايلی ساده دارد
نخست اينکه آنها اساساً تجربه آزادی بيان را ندارند و عادت کرده اند که همچنان رسانه ها را تابع جايي و قدرتی ببينند؛ يعنی هنوز باور ندارند که ژورناليستی می تواند با آزادی تمام و بی تيغ سانسور و بر کنار از اراده حزبی و گروهی و تجاری و مالی بگويد و بنويسد
دوم اينکه، در طول ده پانزده سال اخير که صدای اين ژورناليسم رسا شده و به همه جای سرزمين ما رسيده، صدايي اعتماد برانگيز نبوده است و، در نتيجه، مخاطبان آن ـ حتی وقتی برنامه های جدی اين رسانه ها را خوانده و ديده اند ـ بيشتر به عنوان سرگرمی و وقت گذرانی به آن نگاه کرده اند تا به عنوان امری جدی
اما يک ملت، يک جامعه، چگونه می تواند به درک درست از دموکراسی، به شناخت آن ، و به خواست آن برسد و، آنگاه، آماده شود و بکوشد که آن را به دست آورد؟ من يکی از معتقدان به آزادی بيان، بدون حد و حصر، هستم و آن را به عنوان يکی از مهم ترين دست آوردهای بشری می دانم. اما باور دارم که انسان دوستدار آزادی بيان بدون درک فرهنگ دموکراسی هرگز راه به آن آزادی نمی برد. و جامعه بی فرهنگی که از درک دموکراسی عاجز است شانس درآغوش کشيدن بزرگترين محبوب جهان، يعنی آزادی و دموکراسی، را نخواهد داشت
مشکل ما مشکل سياسی نيست؛ مشکل ما طبيعتی فرهنگی دارد. ملت ما، قبل از شعارهای سياسی و برنامه های سياسی، به آموزش فرهنگی نياز دارد. متاسفانه، رسانه های آزاد ما کمترين توجه را به اين نوع آموزش فرهنگی داشته اند. حال آنکه ژورناليسم آزاد ما اگر واقعا قصد خدمت دارد، اگر می خواهد که نامش در تاريخ آينده سرزمين مان، به عنوان يکی از سازندگان دموکراسی و آزادی ثبت شود، چاره ای ندارد جز اين که کار اصلی اش را اختصاص به آموزش های فرهنگی دهد
متاسفانه حافظه ی فرهنگی ما منحصر شده به ادبيات. ما حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی را اگر هم خوب نشناسيم اما به اسم می شناسيم و همه ی غرورمان به آن هاست. اما در ارتباط با مسايل مربوط به گذشته ايرانی خودمان، در زمينه های جامعه شناسی و فلسفه و تاريخ و زيست شناسی و انسان شناسی و علوم ديگر، حافظه فرهنگی نداريم. جز در چند شعار تاريخی ـ که در کتاب های درسی مان بوده و حالا حتی آنها را هم حذف کرده اند ـ در هيچ کجايي، به صورت علمی، به ما نگفته اند که چرا و چگونه ما هم می توانيم مدعی باشيم که در ساختن فرهنگ جهان و تمدن بشری دخالت داشته ايم و، در نتيجه، ما هم می توانيم يقين داشته باشيم که زمينه مناسب را برای رسيدن به همان نوع دموکراسی که در غرب هست در پيشينه ی فرهنگی خود داريم.
فرهنگ گسترده ايرانی دارای ارزش های متعددی است که می تواند جامعه ما را از بومی بودن نجات داده و به فرهنگ جهانی پيوند دهد. در درون فرهنگ ايرانی ما، درست مثل فرهنگ غربی، جوهر دموکراسی نهفته است.