نوشتارها

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۹

امت اسلامی

من حقیقتن از کار شما امت اسلامی در شگفتم! هر چقدر بیشتر پست های شمارا در اینستاگرام‌ و فیسبوک می خوانم بیشتر به واقعیت حرفهای شما شک می کنم.
نمی دانم‌ چطور منظورم رو بیان کنم؟ ولی خوب گوش کنید:
شما در یک کشور زیبا با مردمی مهربون و دوست داشتنی زندگی میکردید. آینده ای درخشان در انتطار همه که نه! اما اکثریت شما بود. داشتید مفت و مجانی با یک تعهد نامه، تحصیلات رایگان می کردید آنهم تا حد لیسانس!
برای اکثر شما دسترسی به اتومبیل شخصی امری معمولی بود حتی اگر پیکان یا ژیان زیر پایتان بود و لیتری “شیشزار” بنزین می زدید و با دوست دخترتان به دیسکو می رفتید و یا در بولینگ ابدو‌ چند‌ساعتی با هم خوش و بس می کردید.
خوب البته فقر هم بود، بی عدالتی و اختلاس و ارتشاء هم بود. استبداد هم البته در حدی که در همه ی کشورهای دیگر بود هم وجود داشت. بیکاری هم شاید بود ، ولی کم کم داشت کاهش می یافت.
ولی مشکل شما اینها نبود!
شما اسلام را در خطر می دیدیدید! چرا؟ چون شاه جشن های ۲۵۰۰ ساله گرفت و تاریخ را از هجری شمسی تبدیل به شاهنشاهی کرد تا به همه بخصوص انگلیس پیر حالی کند که اگر شما به خودتان مینازین که سیصد سال پیش از این از قوم وحشی و خونخوار رومن تبدیل شدید به کشوری پادشاهی، ما ایرانیان درمقابل، بیش از ۲۵۰۰ سال است که شاه داریم نه شاه، که شاهنشاه ! تازه از همان آغاز متمدن بودیم و هخامنشیان شاهدمان!
هرچند ما از ۱۴۰۰ سال پیش دیگر پادشاهی نداشته ایم و هر چه بوده از آنموقع تا حالا سلطنت سلطانهای اسلامی بوده که‌ مجبور ‌بوده‌اند زیر عبا و عمامه سینه بزنند، اما برای خوشامد ملت با اسم مستعار پادشاه و شاه و شاه شاهان سلطنت می کردند. هنوز هم طرفداران شاهزاده رضا پهلوی خود را سلطنت طلب می خوانند و نه پادشاهی طلب !
“آری برادر اینچنین بود” که شما کمونیستی اسلام گرا، که دشمن ایرانکرایی و بخصوص هخامنشیان بود را برگزیدید. در حسینیه ی ارشاد اسلام را در خطر دیدید چرا که شاه، زنان را با مردان مساوی دانست و به ایشان حق شرکت در انتخابات داد و این- بله درست همین - پایه های دینتان را لرزاند و شما به عنوان امت اسلامی برای اینکه اسلام صدمه نبیند به زیر عبای آخوند پناهنده شدین!
“آری اینچنین بود برادر” که خمینی را به شاه ترجیح دادید و با سلام و صلوات بر تخت ولایت نشاندید و خودتان را تبدیل کردید به مهجورانی که باید تحت سرپرستی ولایی قرار بگیرید!
هنوز هم بعد از چهل سال نمی خواهید جوانانتان را کمک کنید و از زیر یوغ خرافاتی که گرفتارشان کردید نجات دهید.
هوز هم اگر کسی واقعیات اسلام را برایتان بازگو ‌کند ‌رگ گردنتان باد می کند و آغاز به توهین و تهدید و افتراء می کنید.
هنوز هم بر آن باورهای قرون وسطایی اصرار دارید و هنوز هم نمیخواهید به این سؤال بزرگ فرزندانتان پاسخ دهید که از شما می پرسند:” پدر مادر ما مقصریم”؟ که شما اشتباه کردید؟
زمان آن است که قفل سکوت را بشکنید!
جمشید کیومرثی لوس آنجلس Jun 1.2020

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۸

اختلاف طبقاتی۲

یادش به خیر کلاس اول ابتدایی را تمام کردم. روانش شاد خانم بختیان معلم کلاس اولم که هم الفبا و نوشتن و خواندن یادم داد و هم هر روز درس زندگی داد.
«وقتی واسه عید دیدنی خونه ی کسی رفتید وقتی شیرینی و چای تعارف میکنن فوری برندارین دوبار بگویید نه و دفعه ی سوم بردارین»
«سرکلاس دستاتون رو بذارین پشت تون و صاف بشینین»
«به آدمای بزرگ تر با صدای بلند سلام کنین»
و این قصه سر دراز داشت. هر روز یک درس نو. اما هیچکدام تلخ تر از قصه ی زندگی خودش نبود.
سال‌های طولانی از آن روزها گذشت و حدود دهه ی ۸۰ بر حسب اتفاق دیدمش. خیلی ذوق داشتم. خیلی حرف برای گفتن بود که گفتنی هم نبود. مادرش هم از دنیا رفته بود و تنها زندگی میکرد. پرسیدم چرا هیچوقت ازدواج نکرده و سر درد دلش باز شد:
خلاصه اینکه با جوانی که به خواستگاریش رفته نامزد می کند. چند سالی به همین منوال میگذرد تا اینکه از دکترش می شنود که به بیماری رماتیست قلبی دچار شده و جوان با نامردی تمام از او جدا می شود و اورا در بهت و تنهایی رها می کند. بعد از آن هیچگاه به فکر ازدواج نمی افتد.
در آن زمان من عضو هیأت رئیسه انجمن زرتشتیان تهران بودم. تنها دارایی اش را که همان آپارتمانی بود که در آن زندگی میکرد وقف انجمن کرد و همان سال جان به جان آفرین تسلیم کرد.
دبستان کانون تربیت مملو از دانش آموزان باتربیتی بود که بیشترشان از خانواده های ثروتمند و سرشناس بودند. صمیمی ترین دوست من اما شهنام بود با کلی اسباب بازی های گرانقیمت در خانه. بسیاری از اوقات را با او در مدرسه و یا در خانه ی او میگذراندم.
ما هنوز زبان فارسی را خیلی خوب حرف نمیزدم و معنی برخی از کلمات را نمی دانستم.                 

اختلاف طبقاتی ۱

از همان کودکی تبعیض طبقاتی را با پوست و گوشتم احساس میکردم هرچند به مانند امروز درگیرش نبودم.
پدرم که کارمند تازه استخدام شده بانک ملی ایران بود و در حالی که سه چهار سالی بیش نبود که از یزد به تهران مهاجرت کرده بود و می بایست از پس هزینه ی یه خانواده پنج نفری به اضافه مادرش برمیامد مرا در یک دبستان غیرانتفاعی( آن موقع میگفتند « ملی») ثبت نام کرد.
همه هم شاگردی های من از طبقات مرفه جامعه ی آن زمان بودند. شهنام پسر کارمند عالیرتبه شرکت نفت بود. فرهاد پسر تیمسار ارتش بود. بهروز پسر یک بازاری ثروتمند و خلاصه همه با شوفر و مرسدس بنز به مدرسه میامدند و من را دایی رستم با دوچرخه کلخنه ای به مدرسه میبرد که سال‌های سال در خرمشاه یزد کار کرده بود و یه چند سالی از عمر مفیدش گذشته بود.
روزی برای نخستین بار دعوت صمیمی ترین دوستم شهنام را پذیرفتم و به خانه اشان رفتم. با کمال تعجب دیدم به جای نشستن سر سفره روی زمین دور یه میز بزرگ نشسته اند. دعوت به نشستن شدم و کنار دوستم قرار گرفتم. بشقابی از جنس چینی اعلا در مقابلم بود و قاشقی و چنگالی و کاردی در کنارش قرار داشت. طرز غذا خوردن روی میز و استفاده از کارد و چنگال را بلد نبودم. مادر شهنام البته با مهربانی یادم داد چطور از کارد و‌چنگال هم استفاده کنم. من آنروز خیلی خوب یاد گرفتم که اختلاف طبقاتی یعنی چه؟!
این ها که تعریف کردم به این خاطر است که یادآوری کنم اختلاف طبقاتی در هر تاریخ و جغرافیایی وجود داشته و دارد. شاید بتوان گفت امری بدیهی و ناگزیر است. بالاخره عده ای از مردم به هر دلیلی بهتر درس خوانده اند و به مقامات بالای تحصیلی دست یافته اند و بدیهی است که باید درآمدشان و سطح زندگیشان با آن که اصلا به هر دلیلی نتوانسته یا حتی نخواسته درس بخواند و بی سواد است بالاتر و بهتر باشد. حالا به همین منوال می‌توان دلایل و اشکال بسیار گوناگون از اختلاف طبقاتی برشمرد.
حرف من اینجا این است که در دهه ۴۰ خورشیدی در ایران یه کارمند تازه استخدام شده بانک میتوانست فرزندش را هم طراز با ثروتمندان جامعه به مدارس غیر ارتفاعی بفرستد تا به یکسان از سطح تعلیمات بالاتر از استاندارد برخوردار شود. اما اگر پنجاه سال در تاریخ سفر کنیم و به دهه ی ۹۰ خورشیدی برسیم می بینیم که یک کارمند تازه استخدام شده ی بانک با حقوق حداکثر سه میلیون تومان در ماه در حد زیر خط فقر به سر میبرد و باید آرزوی فرستادن فرزندش به مدارس غیر انتفاعی را با خود به گور ببرد.
ادامه دارد....

چی بودیم چی شدیم۳

مستان سال 1355 بود. دانشگاه فردوسی مشهد کم کم داشت رنگ و بوی سیاسی به خود می گرفت و همه چیز در حال زیروزبر شدن بود.
یک سال بعد همه جا صحبت از خیانت های شاه به ایران بود و ظلم هایی که در حق زندانی های سیاسی میکرد و اعدام بی حدی که به مبارزان سیاسی تحمیل می‌شد.
بدجوری تبلیغات منفی بر علیه شاهی که باعث آنهمه توسعه اجتماعی و‌پیشرفت های اقتصادی بود در جریان بود. همه در این باره میگفتند و آن تبلیغات مسموم موفق بود.
آن روزها گروه های مختلفی در دانشکده به وجود آمده بود. به طور مثال کافه تریای دانشکده ی علوم تربیتی واقع در خیابان دانشگاه که من در حال تحصیل لیسانس روانشناسی در آن بودم به بخش های مختلف تقسیم شده بود.
چند میز و صندلی در گوشه ی بسیار دنج تریا به اسلام باوران متعصب اختصاص داشت. چند میز و صندلی در مرکز کافه تریا به دانشجویانی اختصاص داشت که عقایدی بسیار نزدیک به کمونیست ها داشتند ولی قرآن میخواندند و نهج البلاغه رو در کنار کتاب های دکتر شریعتی و بنی صدر و طالقانی مطالعه می‌کردند و رفتارهای انقلابی تر از دیگران از خود نشان میدادند. کمونیست ها که هنوز من گروه ها و تقسیم بندی هایشان را نمی شناختم هم میز و صندلی های متفاوتی را به خود اختصاص داده بودند. البته بخش بیشتر میز و صندلی ها مربوط به دانشجویانی بود که به هیچ یک از گروه هایی که نام بردم اعتقاد نداشتند.
نکته ای که اینجا باید اشاره کنم این است که با وجود تمام اختلافات عقیدتی و شاید سازمانی هیچگاه به جز مباحث نرم و خشن با هم درگیر نبودند. به هم توهین نمیکردند و دیگری را موجب توقف انقلابی که در پی اش بودند نمی دانستند. همه ی اپوزیسیون بر علیه خاندان پهلوی و به طور کلی حکومت سلطنتی متفق القول بودند و همه ی قدرتشان را وقف گذار از نظام می‌کردند. شاید کسی یا کسانی به صورت همزمان همه را قانع کرده اند که رژیم بعدی مغایرتی با عقاید سیاسی و سازمانی آنها نخواهد داشت.
ادامه دارد...

چی بودیم؟چی شدیم؟۲

 یادم میاد که ناگهان متعصبم خواندید. من متعصب نبودم فقط باورهایتان را نمی پسندیدم، اما چه کنم که شما مرا متفاوت می پنداشتید و مرتب وراندازم میکردید.
باور خودتان را برتر می پنداشتید و همه ی دیگر باورها را خوار می داشتید و گاه به تمسخر می گرفتید. من اما هیچ اصراری نداشتم که نگاه من به دنیا و انسان زیباتر و «خدا» پسندانه تر است!
بود تا که احمد هارت و پورتی از من خواست از آنجا که آدم خوبی هستم ، به اسلام بگروم و مسلمان شوم و در پاسخ به سوال چرای من که البته با علامت تعجب بیان شد گفت چون در قرآن آمده فقط مسلمانان به بهشت راه میابند و حیف من است که جهنمی شوم. در حالی که این حرف برای خودش جای سؤالی بزرگ را خالی کرده بود افزود که « این را دکتر شریعتی در کتاب هایش نوشته»
از آن زمان بود که برای برطرف کردن کنجکاوی هایم ابلهانه آغاز به خواندن کتاب های دکتر! شریعتی و قرآن کردم.
در یکی از کتاب های شریعتی خواندن که تخت جمشید را برده ها و کنیزها ساخته اند و چون نهج البلاغه را خواندم دریافتم که اعراب در باره برده داری چه قوانین کامل و بی نقصی داشته اند. و این در حالی بود که هنوز نمی دانستم در تمامی تاریخ پیش از اسلام ایران دستکم از زمان پادشاهی کورش بزرگ برده داری وجود نداشته.
کارم به جایی رسید که کورکورانه کتاب های شریعتی را به تهران قاچاق میکردم و هنوز نمی دانستم که آن شیاد بارها و بارها در همان کتابهایش دروغ را ترویج میکرد و خونخواهی و کشتار و انتقام خشونت بار را تعریف می کرد. تازه بگذریم که تا چه اندازه به دین و فرهنگ و تاریخ ایران توهین کرده بود و بر همه ی آنان تاخته بود.

چی بودیم؟ و چی شدیم؟۱

ترم اول روز شانزدهم آذر بود. با علی یکی از همکلاسیهایم توی سلف سرویس خوابگاه داشتیم قورمه سبزی پلو می خوردیم که ناگهان دیدیم میز و صندلی ها همراه با سینی های پر از مواد خوراکی به هوا رفت. ظرف ها به زمین می افتادند و خوراک ها به هدر می رفتند. من و علی هم به دنبال دیگران از سلف سرویس خارج شدیم و بیرون دلیل را جویا شدیم. البته پیش از بیرون رفتم من هم وسوسه شدم که سینی پر از غذای خودم را مانند دیگران و به تقلید از همه از روی میز به زمین بیاندازم .گفتند روز دانشجوست زیرا چند سال پیش دو نفر دانشجو در دانشگاه تهران کشته یا اعدام شده اند.
منتظر بودم که پلیس سر برسد که گفتند طبق قانون پلیس حق ورود به دانشگاه را ندارد و حتی گارد دانشگاه در خارج از دانشگاه می‌تواند فقط نظاره گر باشد! قانون جالبی بود که به دانشجو اجازه می داد در داخل دانشکده هر چه میخواهد بگوید و انجام بدهد حتی کویا آسیب رساندن به اموال عمومی هم معنای خاصی نداشت و شکستن میز و صندلی و بشقاب و سینی و هدر دادن غذاهایی که کلی برایش هزینه شده بود عملی انقلابی و قهرمانانه محسوب می‌شد.
سؤالی که هنوز جواب آنرا نمی‌دانم این است چرا آنموقع هیچکس نمی خواست جواب سؤالات ما دانشجویان جدید را بدهد؟ چرا اصولا در جو باز سیاسی که به وجود آمده بود به جای تفهیم نظرات سازمانشان و عقاید و حکمت هایشان دست به تخریب می زدند.
داشتم به این موضوعات فکر می کردم و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای بلندگو در فضای خوابگاه طنین افکن شد:
« با پوزش از دانشجویان محترم جهت وقفه ای که در امر توزیع ناهار پیش آمد از دانشجویان عزیز دعوت می کنیم برای صرف ناهار به سالن سلف تشریف ببرند. توضیح اینکه برای دریافت ناهار نیازی به ارائه ی ژتون غذا نخواهد بود».!
و دانشجویان محترم جایزه ی بی انضباطی و ناسپاسی خود را بلافاصله گرفتند.
لازم به ذکر است که هر هفته ژتون غذای هفته بعد را می خریدیم. ۶ ریال برای ناهار و شام و ۱۲ ریال برای ناهار!
ادامه دارد....

چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۰

سلسله نوشتارهایی از مستندات انجمن زرتشتیان تهران


چگونه زمین های مارکار یزد را باختیم
نویسنده: سروش سیاوش

با این توضیحات، هیچ دردی از جماعت درمان نخواهد شد، مگر اینکه بخواهیم بدانیم بر ما چه رفته؟ و هنوز هم می رود؟ و آنگاه برای به دست آوردن آنچه که از دست داده ایم راهی را آغاز کنیم تا بعد از این چنین انسانهایی که شرحش خواهد رفت در میان زرتشتیان ریشه نگیرند و مانع رویش جوانه های مفید نگردند. در این نوشتار با ارائه ی دلایل کامل و شواهد مستند به طرح پاره ای از سؤالات خواهم پرداخت که به دست آوردن پاسخ آنها به عهده ی شما خوانندگان خواهد بود.
و اما داستان زمین های مارکار آباد یزد از زبان پرونده های موجود در انجمن:
در تاریخ سی ام خرداد ماه چهل و نه خورشیدی شهرداری یزد طی نامه ی شماره ی
7531خواستار تصرف زمین های موقوفه ی انجمن اکابر پارسیان هندوستان که از محل سرمایه ی پشوتن جی مارکار برای هزینه های مورد لزوم تعمیرات و توسعه ی عمارت پرورشگاه مارکار اختصاص یافته بود، شد. این نامه به شماره ی 29.3258 مورخ 49/04/16 در دفتر انجمن زرتشتیان تهران به ثبت رسیده است.در جواب این نامه اما در تاریخ 1350/03/30 انجمن دوره 30 نامه ای به شماره ی 30.1038 را به شهرداری یزد می نویسد و تصریح می نماید که:" ... انجمن ایرانی بمبئی مؤسسه ای موقوفه است و درآمد خاصی ندارد و به همت اشخاص نیکوکار محلی و مرکزی و انجمن زرتشتیان اداره می شود".
نامه ی شماره ی 30.4365 انجمن زرتشتیان تهران مورخ351/12/14  نشان دهنده ی ناریخچه ی این زمین می باشد. در بند چهار این نامه آمده است:" روانشاد پشوتن جی مارکار آن روزی که در اثر قطع بودجه از هند ، مدارس و پرورشگاه تعطیل شود را پیش بینی نموده و دو قطعه زمین : یکی از اراضی مهدی آباد به پلاک ثبتی 3  فرعی از 25  بخش 5  یزد به مساحت 90 قفیز و دیگری از اراضی نعیم آباد – آبشاهی به شماه ی 7343  وبه مساحت 40 قفیز را خریداری و به انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی ( در آن زمان اکابر پارسیان هندوستان) واگذار و سند هر دو قطعه به نام انجمن ایرانی بمبئی صادر شده و درآمد حاصله از این دو قطعه منحصراً باید به مصرف تعمیر و توسعه ی عمارت پرورشگاه و مدارس دخترانه و پسرانه ی مارکار و تکمیل ( ساختمان) آنها برسد.
اما همه ی این پاسخ های قانونی ، منطقی و متٌقن ، توسط گردش 35  انجمن زرتشتیان تهران  فراموش شده و اقداماتی صورت گرفته که به صورتی مستند و با ذکر شماره ی نامه و تاریخ ثبتشان به آگاهی شما خوانندگان خواهد رسید.
ادامه دارد...
آگاهی هایی بیشتری در باره ی برج ساعت را در اینجا بخوانید. نمای بیرونی مدرسه ی مارکار را در اینجا ببینید.

پیوندهای مرتبط: بخش پایانی چگونه زمین های موقوفه مارکار یزد را باختیم؟
                بخش دوم چگونه زمین های موقوفه ی مارکار یزد را باختیم؟

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۰

نقش زبان در انتقال فرهنگ


زﺑﺎن ﻫﺎی دری و ﻓﺎرﺳﯽ ﺑﺮای اﻧﺘﻔﺎل ﻓﺮﻫﻨﮓ زرﺗﺸﺘﯽ ﻣﺎﻧﺪن   
ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ: ﺟﻤﺸﻴﺪ ﮐﻴﻮﻣﺮﺛﯽ  

زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﮐﻪ از ﻳﺰد ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﻣﻬﺎﺟﺮت ﮐﺮدﻧﺪ ، ﻣﺸﮑﻼت زﻳﺎدی داﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻳﮑﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮدن زﺑﺎن ﻓﺎرﺳﯽ ﺑﻮد.  ﺷﺎﻳﺪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﻨﻴﺪ ، اﻣﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ دارد.  زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﺑﺴﻴﺎری ﺑﻮدﻧﺪ ﮐﻪ در روﺳﺘﺎی ﺧﻮد هﻴﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻓﺎرﺳﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮدﻧﺪ. اﻳﻨﺎن اﻟﺒﺘﻪ، ﺑﻴﺸﺘﺮﻣﺎدران ﻣﺎ ﺑﻮدﻧﺪ.
در روﺳﺘﺎهﺎی زرﺗﺸﺘﯽ ﻧﺸﻴﻦ اﺻﻮﻻ ﻣﻮﻗﻌﻴﺘﯽ در اﺟﺘﻤﺎع ﺁن روز ﻳﺰد وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ ﮐﻪ زﻧﺎن ﺑﺎ ﻏﻴﺮ زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﻣﺮوادﺗﯽ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.از دﻳﮕﺮ ﺳﻮی ﺗﺠﺮﺑﻪ هﺎی ﺗﻠﺨﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﺎن هﻢ از ﺁن زﻣﺎن ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﺪاﺷﺖ و هﻨﻮز هﻢ ﮐﻢ و ﺑﻴﺶ ﺷﺎهﺪ ﺁن هﺴﺘﻴﻢ زرﺗﺸﺘﻴﺎن را ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ از ﺁﻣﺪ و ﺷﺪ زﻧﺎن و دﺧﺘﺮان ﺑﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺟﻠﻮﮔﻴﺮی ﮐﻨﻨﺪ و از ﺗﺮس دزدﻳﺪﻩ ﺷﺪن هﺎ و ﺗﻮهﻴﻦ هﺎ و ﻣﺼﻴﺒﺖ هﺎ، اﺻﻮﻻ ﻧﮕﺬارﻧﺪ دﺧﺘﺮان و زﻧﺎﻧﺸﺎن ﺗﻮﺳﻂ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎن دﻳﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﺑﻪ هﻤﻴﻦ ﺳﺒﺐ هﻢ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﺎدران زرﺗﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﻣﻬﺎﺟﺮت ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ زﺑﺎﻧﯽ ﺟﺰ دری ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺘﻨﺪ و ﺑﺴﻴﺎری از ﮐﻠﻤﺎت ﻓﺎرﺳﯽ را ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ.
هﻤﻴﻦ ﻣﺸﮑﻞ را اﻣﺮوز زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﻣﻬﺎﺟﺮ ﺑﻪ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ هﻤﺮاﻩ ﺧﻮد دارﻧﺪ.  اﻣﺎ اﻳﻨﺒﺎر ﻣﺎدران ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ و
ﺑﺴﻴﺎری از ﭘﺪران هﻢ ﺑﺎ ﻣﺎدران هﻤﺮاﻩ هﺴﺘﻨﺪ. در ﮐﺸﻮری ﻏﺮﻳﺐ ﺑﺎ زﺑﺎﻧﯽ ﻏﺮﻳﺐ ﺗﺮ دﻏﺪﻏﻪ ﻳﺎدﮔﻴﺮی زﺑﺎن اﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﺑﺮای ﺑﺴﻴﺎری ﺑﻪ ﮐﺎﺑﻮس زﺑﺎن ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ ﺣﻞ ﺁن ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﭽﻪ هﺎ ﺑﺮای ﺗﮑﻠﻢ ﺑﺎ هﻤﺎن اﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺴﺘﻪ اﻳﺴﺖ ﮐﻪ در ﻣﻬﺪ ﮐﻮدک هﺎ و ﮐﻮدﮐﺴﺘﺎن هﺎ و دﺑﺴﺘﺎن هﺎ ﻳﺎد ﻣﯽ ﮔﻴﺮﻧﺪ. ﻣﺎدرهﺎ و اﻳﻨﺒﺎر ﭘﺪرهﺎ هﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺸﺎن ﺑﻴﺎﻣﻮزﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎی زﺑﺎن ﻣﺎدری از زﺑﺎﻧﯽ اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺑﺴﻴﺎری از ﻟﻐﺎﺗﺶ را هﻨﻮز هﻢ ﻧﻤﯽ داﻧﻨﺪ. و اﻳﻦ ﻧﺮدﺑﺎﻧﯽ اﺳﺖ هﻢ ﺑﺮای ﻓﺮزﻧﺪان ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ اﻧﮕﻠﻴﺴﯽ را ﺳﻠﻴﺲ ﺗﺮ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ و هﻢ ﺑﺮای ﻣﺎدران و ﭘﺪران ﺗﺎ اﻳﻦ زﺑﺎن ﺳﺮﺳﺨﺖ را ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻴﺎﻣﻮزﻧﺪ.
ﻳﮑﯽ ازﺗﺠﺮﺑﻪ هﺎی ﻣﻬﺎﺟﺮت دوم زرﺗﺸﺘﻴﺎن از دﺳﺖ رﻓﺘﻦ زﺑﺎن ﺷﻴﺮﻳﻦ دری در ﻣﻴﺎن ﻧﺴﻞ ﺳﻮم ﻣﻬﺎﺟﺮان ﺑﻮد .
هر ﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﺎزﮔﯽ زﻣﺰﻣﻪ هﺎﻳﯽ ﺑﺮای ﺁﻣﻮزش اﻳﻦ زﺑﺎن ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﺎن در ﺗﻬﺮان ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮد.
ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎل ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺷﺎﻳﺪ همین ﻣﻮرد در ﺑﺎرﻩ زﺑﺎن ﻓﺎرﺳﯽ ﭘﻴﺶ ﺁﻳﺪ و ﻋﺪم ﺗﮑﻠﻢ ﻧﺴﻞ دوم ﻣﻬﺎﺟﺮان زرﺗﺸﺘﯽ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎ ﮐﻪ ﻋﺪم ﺗﻮاﻧﺎﻳﯽ ﺷﺎن ﺑﻪ ﺗﮑﻠﻢ ﺣﺘﺎ زﺑﺎن ﻓﺎرﺳﯽ ﺑﺎﻋﺚ دل ﻧﮕﺮاﻧﯽ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻮد .  در ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎل ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺷﺎهﺪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﮐﻪ اﻧﺠﻤﻦ هﺎی زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﺁﻣﺮﻳﮑﺎ ﺑﺎ ﭘﺮ ﮐﺮدن ﮐﻼس هﺎی دری و ﻓﺎرﺳﯽ ﺳﻌﯽ در ﭘﺮ ﮐﺮدن ﺟﺎی ﺧﺎﻟﯽ زﺑﺎن هﺎی ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﻓﺎرﺳﯽ و دری ﮐﻨﻨﺪ.
هﻤﻪ ﮐﻮﺷﺶ هﺎ ﺑﺮای ﺁﻣﻮزش اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ زﺑﺎن هﺎ ﺑﺮای ﻧﺴﻞ هﺎی ﺑﻌﺪی ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻘﺪﻳﺮ ﺧﻮاهﺪ ﺑﻮد و ﺷﺎﻳﺪ در ﺑﺮﺧﯽ
ﻣﻮاﻗﻊ ﺣﺘﺎ ﻻزم. اﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ در اﻳﻦ ﻣﻴﺎن از اهﻤﻴﺖ ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ هﻤﺎﻧﺎ اﻧﺘﻘﺎل ﻓﺮهﻨﮓ اﺳﺖ از اوﻟﻴﺎ ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪان. اﮔﺮ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﭘﻴﺶ از ﺁﻧﮑﻪ ﺳﻌﯽ در ﺁﻣﻮزش زﺑﺎن و ﺧﻂ ﻓﺎرﺳﯽ واﺣﻴﺎﻧﻦ دری ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻤﯽ هﻢ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ اﻧﺘﻘﺎل ﺁن ﭼﻴﺰی ﺑﺮﺁﻳﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮان ﻓﺮهﻨﮓ زرﺗﺸﺘﯽ ﻣﺎﻧﺪن ﻧﺎﻣﻴﺪش و روزی و روزﮔﺎری ﻣﺴﺒﺐ اﺻﻠﯽ ﭘﺎﻓﺸﺎری زرﺗﺸﺘﻴﺎن در ﺣﻔﻆ ﺁداب و ﺳﻨﻦ دﻳﻨﯽ زرﺗﺸﺘﯽ ﺑﻮد و در ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎری ﺁﺑﺎء و اﺟﺪادﻣﺎن ﺑﺮ ﺑﺎورهﺎی زﻳﺒﺎ و اﺻﻴﻞ زرﺗﺸﺘﯽ.
ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎﻳﯽ و اﺳﺘﻮاری ﻣﺎ ﺑﺮ هﻤﻪ ﺑﺎورهﺎی دﻳﻨﯽ ﻣﺎن اﺳﺖ هﻤﺎن ﻓﺮهﻨﮕﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ اﻳﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ را در
درازای ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﺮ رﻧﺞ و ﻋﺬاب ﺧﻮد در ﺑﺮاﺑﺮ ﭼﻴﺮﮔﺎن و وﺣﺸﻴﺎن اﺳﺘﻮار و ﻧﺴﺘﻮﻩ ﻧﮕﺎﻩ داﺷﺖ.  ﺑﻴﺎﻳﻴﻢ ﺑﻪ ﺟﺎی ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﺑﻪ اﻣﻮر دﺳﺖ دوم ﺑﻪ اﺻﻞ ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﻴﻢ . ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺑﻪ ﺟﺎی ﭘﺎﻓﺸﺎری ﺑﻪ دری ﺳﺨﻦ راﻧﺪن ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮان ﺑﻪ راﺳﺘﯽ اﺑﺰار اﻧﺘﻘﺎل ﻓﺮهﻨﮕﺶ ﻧﺎﻣﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﻓﺮهﻨﮓ ﺑﺮﺳﻴﻢ.  اﻣﺮوز ﮐﻪ اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ را ﺧﻮاﻧﺪﻳﺪ ﮐﻤﯽ ﮐﻼهﺘﺎن را ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻨﻴﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮد ﺟﻮاب دهﻴﺪ : ﺁﻳﺎ ﭼﻴﺰی از ﺁن ﻓﺮهﻨﮓ ﺑﺮاﻳﻤﺎن ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ؟ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﺎورﻳﺪ ﮐﻪ ﭼﻴﺰی از ﺁن ﻓﺮهﻨﮓ ﺑﺎﻓﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﻮد ﺑﺮای ﻣﺎ ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﮐﺮد؟ واﮔﺮ ﭘﺎﺳﺨﺘﺎن ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ﺑﺎز هﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺧﻮاهﻴﻢ ﺷﺪ اﮔﺮ ﻧﻈﺮﺗﺎن را ﺑﺎ هﻤﻪ ﺧﻮاﻧﻨﺪﮔﺎن« اﻣﺮداد دات ﮐﺎم» در ﻣﻴﺎن ﺑﮕﺬارﻳﻢ.

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

هالووین، جشن آریایی ها


 


 نویسنده:کیومرث سامیا کلانتری

هالووین که  هر سال در سی و یک اکتبر جشن گرفته می شود. یک رسم قدیمی است که قبل از مسیحیت رواج داشته. این رسم که ( سلت) ها آن را « سامین» می نامیدند، جشنی بوده که در پایان تابستان و آغاز زمستان سرد و طولانی برگزار می گردیده و چون محصول را برداشت می کردند مرزی بوده میان ثروت و فقر. زندگی و مرگ. چون اگر کمتر از خوراکشان محصول برداشت می کردند زمستان طولانی و سرد در پیش داشتند روزگار سختی در انتظارشان بود.
سابقه این جشن به حدود پانصد سال پیش از میلاد می رسد ولی مذهبیون کاتولیک این روز را روز همه مقدسین نامیدند. در صورتی که سی و یک اکتبر در ایرلند رسمن تابستان به پایان می رسید و این روز را« سامین» می نامیدند. که به معنی سال نو «سلت» ها بوده است و اعتقاد داشتند که ارواح درگذشتگان یکسال گذشته، به زمین باز می گردند و باور داشتند چون به زمین برمی گردند به خانه های خودشان می روند.
- به فلسفه آتش افروزی که اولین روز سال نوی ایرانی یعنی نوروز برگزار می کردند گوشه چشمی داشته باشیم با این تفاوت که ایرانی خانه را تمیز می کرد و سفره ای پهن می کرد و شمع و یا چراغی بر سفره می گذاشت و آن شب آتش می افروخت تا روان درگذشته راه خانه اش را پیدا کند-
تفاوتی که در این مراسم است اینکه سلت ها غذا را در خانه می گذاشتند که ارواح از آنها استفاده کنند . اما اینان ماسک به صورت می زدند که ارواح بد را از خود دور کنند.
زمانی کنستانتین اول دین رسمی روم را دین مسیحی اعلام کرد و چون روم قدرت بزرگ اروپا بود، کلیسا کوشید تا تمام مراسم قبل میلاد مسیح را از بین ببرد. و چون مسیحیت ریشه در آئین مهر داشت که قبلا از مسیحیت در روم رواج داشت آن رسوم وارد مسیحیت گردید و فقط نامشان عوض شد. ولی تلاش برای منحرف کردن جشن سامین کارگر نشد چون با برداشت محصول همراه بود. چیزی که زمستان سرد و طولانی آن روزگار باعث می شد که زنده بماند.
در سال 1840 میلادی ایرلند دچار قحط سالی شد و ایرلندی ها برای زندگی بهتر به آمریکا مهاجرت کردند و رسوم خود را به آمریکا آوردند ار جمله هالووین را و چون مسیحیت هر رسمی را از دیگران گرفته حتا تولد مسیح که تولد مهر است . در نتیجه آنان بدون آن که بدانند هالووین ریشه اش از کجاست با تغییراتی آن را پذیرفتند. مثلن مسیحیان، کریسمس را شب روز قبل از آن جشن می گیرند و می گویند شب میلاد مسیح یا شب سال نو و این نیز برگرفته از رسوم یهودی است. چون یهودیان روزهای مهمشان از شب قبل از آن آغاز می شود و همیشه هم این طور بوده . چون یهودی ها از تقویم قمری استفاده می کنند و آفتاب که غروب کرد روز دیگری آغاز می شود یعنی آغاز شب آغاز روز بعد است برعکس ایرانیان که بامداد، را با سپیده دم و آغاز روز آغاز می کنند.
در قرن نوزدهم هالووین رنگ سنتی و اصالت خود را از دست داد و چهره خرافی به خود گرفت به طوری که بعضی ها عقیده داشتند این رسم  پرستش شیطان است و بعضی ها هم آتش روشن میکردند و لباس مخصوص می پوشیدند که ارواح سر گردان را از خود دور کنندو امروز آنچه توجه را جلب می کند و باعث ماندگاری آن شده شادی آن است نه فلسفه وجودی آن.

قصر فیروزه و افسانه های آن





قصر فیروزه و افسانه های آن


فروردین ماه سه هزار و هفتصد و چهل هشت خورشیدی زرتشتی

----------------------------------------------------

شاید آن زمان که شاهزادگان قاجاری در قصرافسانه ای فیروزه قدم می زدند به فکرشان هم خطور نمی کرد که روزی آن بارگاه شاهانه اشان تبدیل به گورستانی شود که جسد بی جان زرتشتیان از جهان رفته را در خود جای دهد. آیا آن شب که آن بانوی خفته در اتاق پر زرق و برق قصر فیروزه، خوابی آشفته دید، کسی خوابش را برایش تأویل کرد؟ آیا کسی به او گفت تفسیر آن رؤیایی که قصرش خانه مردگان شده بود، چیست؟یا آن زمان که رؤیا هایی درخیالات دختر شاهزادگان درباری با افسانه های هزار و یک شب نقش می بست کسی به آنان گفته بود که روزی همه چیز زیرو رو خواهد شد؟. آیا می دانستند که پایه های حکومت استبدادی شان به دست کسی ویران می شود تا زمین ها و املاکشان را به گروهی زرتشتی به ظن آنان، «نجس» بفروشد؟

در سال 1269 هجري قمري در ارتفاعات دوشان تپه كه به خوبي موقعيت و لطافت هوا شهرت داشت به فرمان ناصرالدين‌شاه عمارتي زيبا ساختند. قصر فيروزه نيز ميان دوشان تپه و كوه‌هاي شمال شرقي تهران قرار گرفت. اين كاخ به شكل نيم دايره بود. چند رديف ايوان‌هاي روباز دور تا دور اين ساختمان را فرا گرفته‌اند يك منظره كاملاً غير ايراني را به آن مي‌دهند.


آری! روزی و روزگاری این زمین های قصر فیروزه می رفت که افسانه ساز شود برای زرتشتیانی که عمری را در تنهایی و مکنت و درویشی سر کرده بودند. افسانه این زمین های اهدایی آنقدر دلکش بود که خون روانشاد کیخسرو شاهرخ را بر زمین ریخت. این افسانه را می خواهم یکبار دیگر و یا شاید درآخرین مهلت بنویسم.
افسانه از آنجا آغاز شد که قریب به شصت سال پیش از این ، بخشی از ملکی در جنوب شرقی تهران که قصر یکی از شاهزادگان قجر بوده و به مصادره حکومت پهلوی در آمده بود، به عنوان زمین های خالصه به فروش گذارده می شود. این قطعه بلافاصله، مورد توجه هم زرتشتیان و هم کلیمی های تهران قرار می گیرد . هر دو هم می خواهند آرامگاه مردگان خود را در آن بنا کنند.زرتشتیان طبق سنتی دیرینه، مردگان خود را در دخمه ای در پشت تپه معروف به بی بی شهربانو - که امروز داخل اراضی مربوط به سیمان تهران واقع شده - قرار می دادند تا طعمه پرندگان شوند. اما به خاطر اذیت و آزاری که از سوی مردم آن ناحیه نسبت به آنان روا می شد قصد خرید زمینی دورافتاده به منظور دفن مردگانشان خارج از عرف دینشان داشتند. هر دو هم نمایندگانی به دربار فرستادند تا با قیمتی عادلانه زمین ها را صاحب شوند.
نماینده کلیمی ها پیش تر پیشنهاد پنجاه هزار تومانی داده بود به امید اینکه بی هیچ رقیبی زمین هارا تصاحب کند.
اما نماینده زرتشتیان که به حضور می رسد به جز پول، سرمایه دیگری هم دارد که شاید تا آن موقع خود از آن بی خبر بود. هنگامی که بدون اطلاع از پیشنهاد پنجاه هزار تومانی کلیمی ها پیشنهاد پانزده هزار تومانی زرتشتیان را عنوان می کند روحش هم از این موضوع خبر ندارد که رضا شاه بزرگ، ایرانیان زرتشتی را صاحبان اصلی ایران می داند و در پاسخ می گوید: اینان زمانی به عنوان صاحبان اصلی این آب و خاک همه ایران را در حیطه اختیار خود داشته اند.بنابراین من نمی توانم قطعه کوچکی از آن را از آنان دریغ کنم. این می شود که سند این زمین ها به قید شروط به مدت یکسال در بیع زرتشتیان نوشته می شود تا پول نقد برای خرید آن از سوی انجمن تازه تأسیس زرتشتیان تهران آماده شود. البته مبلغ زیادی از آن پول نقداً توسط روانشاد کیخسرو شاهرخ تهیه و مستقیماً متعهد می شود که در صورت عدم تهیه و اعاده مابقی توسط مردم، تماماً توسط خود وی پرداخت شود. در این مدت اما مقدمات تهیه وقف نامه ای بسیار قوی از سوی ایشان آماده می شود. بر اساس این وقف نامه محضری و رسمی تمام منافع این زمین وقفی که بالغ بر یکصد میلیون متر مربع می شد ، با محدوده ای از بزرگراه افسریه تا بالاترین نقاط در بلندی های مشرف بر آن ، به مالکیت (انجمن های) زرتشتیان سراسر عالم در می آید.و این اتفاق بعد از چهارصد سال پس از روی کار آمدن صفویه دوباره - برای نخستین بار - اتفاق می افتد. تا پیش از آن زرتشتیان حق تصاحب آنهمه زمین به طور یکجا و به صورت عام در هیچ کجای ایران را نداشتند. البته انجمن زرتشتیان تهران سالها بعد تولیت آن را می پذیرد که به هیچ وجه به معنای تغیییر در وقف نامه و منحصر شدن تولیت به یک انجمن واحد نبوده و نخواهد بود. از همان نخستین روز همواره چشم هایی به دنبال تصاحب دوباره این زمین ها توسط برخی از گروه های افراطی مسلمان بود. اما همواره قانون وقف گلوی همانانی که قصد بیرون آوردن این زمین از چنگ زرتشتیان را داشتند را فشار می داد. اما بالاخره ندانم کاری مدیران وقت کار خود را کرد.
یک سال پیش از انقلاب اسلامی در سال یکهزار سیصد و پنجاه و شش البته مقدار چهارصد و بیست هزار متر مربع از این زمین ها که به زمین های تهران کاخ معروف بوده و به تعداد زیادی از زرتشتیان نیز به صورت اجاره نود و نه ساله رهن داده شده بود به صورت کاملاً غیر عادلانه و در اثر خیانت هایی که از سوی سردمدارن و امضا داران انجمنی و غیر انجمنی صورت می گیرد در عوض یازده میلیون تومان به شکاربانی دربار شاهنشاهی انتقال می یابد. از آن زمان است که می توان سایه اُلیگارشی زرتشتی را بر جامعه زرتشتیان آن روز مشاهده کرد.در این زمان دکتر فرهنگ مهر رئیس دانشگاه پهلوی و رئیس وقت انجمن زرتشتیان تهران- ساکن در شیراز- بود و اخوی ایشان جناب آقای دکتر بوذرجمهر مهر نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی. زمانی که سال ها بعد در سال یکهزار و سیصد هفتاد و شش و در جریان برگزاری ششمین کنگره جهانی زرتشتیان در محل انجمن زرتشتیان تهران از ایشان پرسیدند:« شما که می دانستید این انقلاب در راه است و شاه رفتنی است چرا تسلیم امضای این سند شدید ؟» پاسخ داد:« این امر تحت نظارت اخوی بنده صورت گرفته . بنده همیشه می گفتم کتی که تن من است و من به آن احتیاج دارم را شما می توانید به واسطه زورتان از تنم بکنید و بپوشید اما من به شما نخواهم داد تا بعداً دوباره از شما گدایی اش کنم»
لازم به توضیح است که در همان سال ها توسط عوامل امپراطوری اُلیگارشی زرتشتی، اداره امور آدریان بزرگ و همچنین مارکار تهران پارس نیز از مدیران لایق پیشین گرفته می شود که خود داستانی جداگانه دارد.
اما انقلاب اسلامی که پیروز می شود آقایان که همه اصول فقه و موقوفات را به خوبی می دانند در پی حل این معضل برمی آیند . نخستین گام رد ادعاهای انجمنی ها و زرتشتیان نسبت به موقوفه بودن این زمین هاست و ساختن مستدلات جدید برای مشکل تراشی در اسناد وقفی این زمین ها و نهایتاً ، پس گرفتن مابقی زمین ها که با ارقام آن روز هم سر به فلک می زند.این است که در حوالی اواخر دهه شصت هنگامی که جنگ نیز به پایان رسیده و دغدغه های تجاوز و دفاع دیگر وجود ندارد ، آقایان داخل بازی دیگری می شوند که اینطرفش امپراطوری اَلیگارشان زرتشتی قرار دارد.و آن درست هنگامی است که گردش سی و چهاربه ریاست مهندس رستم آبادیان به نیمه های راهش می رسد.
اما بازی زمین های قصر فیروزه در دوره ای آغاز می شود که گردش سی و پنج به ریاست مهندس خدایار معاونت عمرش به پایان می رسیده در این هنگام نامه هایی میان انجمن و سپاه رد و بدل می شود و بالاخره بدون مصوبه هیئت مدیره و با عجله بسیار وکالت باز پس گیری این زمین ها به شخصی به نام رضایی واگذار می شود. دستور کار نیز استفاده نابخردانه ازموضوع شکاربانی ، و لوث کردن قضیه و ادعای زیر فشار استبداد شاهنشاهی بودن،قرارداده می شود. بر اساس سناریوی طراحی شده در دادگاه های اسلامی بر علیه آن حکم صادر می شود و موافقت مجمع همگانی در آن دوره و امضای سند توسط مدیران منتخب انجمن زرتشتیان تهران دلیلی بر رد این ادعا بیان می شود. بنابراین به آسانی انتقال اسناد وقفی قصر فیروزه حتا در تحت استبداد شاهی نیز توسط بالاترین مراجع قضایی جمهوری اسلامی ایران مهر تأئید می خورد .
گردش سی و شش تحت ریاست افلاطون ضیافت کارخاصی در راستای این دستور عمل انجام نداد و عملاً پروژه طراحی شده توسط مسئولان سپاه پاسداران را تعطیل کرد. هر چند این کار ضیافت تنها دلیلش لجبازی و عدم سازشش با آقای معاونت بوده است و هیچ انگیزه سیاسی  یا ملاحظات اقتصادی در آن نقش ندارد.
گردش سی و هفت انجمن زرتشتیان تهران که آغاز شد ، مهندس پرویز روانی نماینده مجلس شده بود و دکتر مهربان مهررئیس و مهربان بهمردی نایب رئیس و خانم اردشیری هم دبیر هیئت مدیره و جمشید کیومرثی خزانه دارش یودند.
شخصی به نام دکتر رستم گوهری زاده ی داروساز هم شده بود رئیس کمیسیون موقوفات. در آن موقع آقای داریوش دیانت رئیس دبیرخانه انجمن بود ولی چون شائبه همکاری وی با ضیافت می رفت محکوم به کنارگذاری بود و خیلی زودکنار گذاشته شد .
دکتر رستم گوهری زاده بدون آن که کسی از اهالی تازه وارد انجمن خبردار باشد به دیدار مسئولان سپاه پاسدران که زمین های وقفی قصر فیروزه را به بهانه مانور و ارتش و جنگ و اینجور چیزها در چنگ خود داشتند ، رفته بود و فتوکپی صورتجلسه ای هم به دبیرخانه انجمن رسید مبنی بر موافقت ضمنی انجمن با بحث پیرامون اجاره زمین های قصر فیروزه.
در گردش سی و شش که آقای افلاطون ضیافت ریاست آن را به عهده داشته بود جنگی وجود داشته میان مهندس خدایار معاونت رئیس گردش سی و پنج و او. بلی این جنگ را اکثر مردم در آنزمان جنگی نابرابر می دانستند میان وزارت کشور به سرکردگی ضیافت از یک سوی و سمبل خوبی و نیکویی جناب آقای خدایار معاونت . بلی این باور اکثریت قریب به اتفاق مردم زرتشتی در آن زمان نیز بود. چقدر این ضیافت آدم بدی بود که به خاطر سه میلیون تومان نا قابل با راه انداختن جنگ و دو دستگی در جامعه به همازوری لطمه می زد. بدتر از همه این که به زعم مردم او به عنوان کارمند وزارت کشور – هر چند که پست مهمی هم نداشته باشد – نماینده تام الاختیار دولت اسلامی در جامعه زرتشتیان بود.

در جلسه هیئت مدیره بیان می شود که رضایی وکیل استخدام شده توسط آقای خدایار معاونت حکمی بر اساس فتوای امام خمینی(ره)مبنی بر عدم مصاده اموال موقوفه و بر گرداندن زمین های تهران کاخ از دادگاه گرفته اما ضیافت از پرداخت حق الوکاله وی طفره رفته و اکنون در گردش سی و هفتم می بایست سه میلیون تومان به وی پرداخت شود. درحالی که پرونده های انجمن بر عکس،نشان می دهد که هیچ حکمی از دادگاه گرفته نشده به جز همان فتوایی که بدون دریافت مزدی صادر شده. نکته اصلی اینکه تا دو سال ابتدای انجمن دکتر مهربان مهر به خاطر رفاقت و شراکت تنگاتنگش با مهندس پرویز روانی دست بسته هر چه گوهری زاده می گفت در صحن انجمن به تصویب می رساند و به عنوان یار بی جیره و مواجب وی با او همکاری کامل داشت.
در باره خصوصیات فردی و شخصیتی دکتر مهر این که سالها به عنوان شریک مالی مهندس روانی در کار ساخت ساز بود با وجود گذراندن تحصیلات پزشکی اش در انگلیس، نتوانسته بود به عنوان یک دکتر گوش و حلق و بینی موفقیتی کسب کند. انسانی خوب و زرتشتی واقعی بود. برای دینش و مردم دل می سوزاند اما متأسفانه تا دو سه سال اول نتوانست از زیر سیطره مهندس روانی که خود تحت الحمایه خدایار معاونت و به طور کلی امپراطوری اُلیگارشی زردشتی ها بود بیرون آید و حرفی برای گفتن نداشت و می توان گفت بدون مقاومت تا آخر دوره سی و هفت تحت فرمان کار کرد. اصولاً دکتر مهربان مهر در دوره سی و هفتم انجمن خیلی انفعالی عمل کرد. وچیزی نگذشت که نه تنها سه میلیون تومان پرداخت نشده توسط افلاطون ضیافت به رضایی پرداخت شد بلکه شخص دیگری به نام سهرابی که خود وکیل سپاه بود با رضایی شریک شد و حق الوکاله دیگری برایش به تصویب رسید . از آن زمان آقای سهرابی شد وکیل رسمی انجمن در اموراجاره زمین های قصر فیروزه به سپاه.
طولی نمی کشد که گوهری زاده با خبر آوردن از تصرف سریع یکی از زمین های سازمان فروهر در خیابان وصال به اعضاء بشارت می دهد که آقای سهرابی و مهندس روانی و دیگر خیرخواهان جماعتی در حال بررسی و یافتن راه حلی برای این معضل حیاتی برای جامعه زرتشتی هستند. چند روز بعد مهندس روانی در خواست جلسه ای فوق العاده می کند و با حضور در آن جلسه به اطلاع هیئت مدیره می رساند!!! که دکتر مهربان مهر به عنوان ریاست انجمن زرتشتیان تهران که واقف زمین قصر فیروزه محسوب می شود، با ارسال نامه ای از آنان تقاضا کرده به جای تصرف و تملک آن زمین آن را با بخشی از اجاره معوقه زمین های قصر فیروزه معامله کند! و این یعنی صدور دستور برای اجاره رفتن زمین هایی که بر اساس وقف نامه ای که روانشاد کیخسرو شاهرخ با ذکاوت و تیز هوشی و آینده نگری ، با گرفتن امضا از مراجع اسلامی حق اجاره رفتنشان را از آنها گرفته بود. بر اساس این وقف نامه که هیچوقت اجازه کپی شدن و تکثیر شدن آن داده نشد هر کس در این زمین ها بنایی بسازد بی هیچ استثناء آن اعیانی به وقف تعلق خواهد گرفت و هیچ کس حتا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، حقی قانونی و حقوقی بر آن اعیانی و آن بنا نه داشته و نه خواهد داشت.اما نوشتن نامه ای با مضمونی که مهندس پرویز روانی در جلسه هیئت مدیره بازگو می کند به معنی استارتی بود برای اجاره دادن این موقوفه.
سپاهی هایی که در این زمین ها به امر آموزش و فراگیری مشغول بودند از اینجا و آنجا شنیده بودند که این زمین ها وقفی است و از سرداران خود تقاضای درست شدن شرعی تملک سپاه بر زمین ها را داشتند.
بعد از استارت خوردن مسأله به صورتی که بیان شد همه آقایان خواستند که با برگزاری یک مجمع عمومی سر و ته قضیه را به هم آورده و با استفاده از دکتر مهربان مهر سند اجاره را خیلی زود در دامن سپاه بگذارند. اما هرچه زمان پیش می رفت بر مخالفت های تعداد اندکی از اعضای انجمن افزوده می شد و انجام آن مشکل تر می شد.

اینجا بود که دکتر مهربان مهر بزرگ ترین شانس زندگی اش را آورد . وگرنه در غیر این صورت امروز این او بود که بزرگ ترین بد نامی را برای خود خریده بود. اما خدا با او بود و مدیران جامعه ترجیح دادند تا ضمن مسکوت گذاردن موقت تملیک زمین ها، به موضوع مهم دیگری بپردازند که برایشان منفعت بیشتری داشت. اگر سپاه می خواست آنهمه زمین را مترمربعی یک هزار تومان ( در حالی که قیمت واقعی زمین ها در آن زمان از متر مربعی پانصد هزار تومان  که معادل هزار دلار می شد متجاوز بود)هم بدهد باز سر به فلک می سایید؛ بنابراین تصمیم گرفتند قد و قواره و در نهایت مساحت این زمین ها را محدود کنند . بنابراین امر کردند بر تحدید حدود.
دکتر رستم گوهری زاده دریکی از جلسات انجمن عنوان می کند از آنجا که ابعاد و محدوده ی این زمین ها اصلاً معلوم نیست باید حدود آن معلوم شود.در توضیح بیشتر هم اضافه می کند مسئولان سپاه به وی گفته اند فلان ساختمان که در فلان نقطه ساخته اند نه بر روی زمین های قصر فیروزه بلکه بر روی زمین های همسایه قرار دارد. وی افزود بر این اساس باید گروه مهندسی را استخدام کرد که مورد وثوق سپاه هم باشد. بلافاصله در جلسه بعد ایشان گروهی را به جلسه می آورند.( دقت کنید که ایشان از کجا می دانست که این گروه مهندسی، مورد وثوق سپاه بود) و طبق معمول به آسانی به نفع امپراطوری آلیگارشی رأی گرفته می شود. با وجودی که تمام این زمین هاسالها پیش تعیین و تحدید حدود شده بوده اند و اصولاً به این فاز از کار نیازی نبوده است.
به هر حال با پاک شدن همه رنگ ها ورسوا شدن همه نیرنگ هاپس از مدتی بازی درآوردن و شکلک درآوردن و بالا پائین کردن ها اعلام شد که نقشه ها آماده و به ثبت سپرده شده است تا سند منگوله داری بر اساس آن صادر شود. تنها چیزی که توسط دکتر مهربان مهر در این دوره از انجمن در باره زمین های قصر فیروزه امضاء شد . امضای همین سند بود که می گفتند باید به عنوان مالک زمین آن ها را کسب کرد. متراژ همه ی زمین های قصر فیروزه در این بده بستان ها اما چیزی حدود چهل و شش هزار متر مربع اعلام شد، اگر چه خیلی ها متراژ آن را امروز دو یا حتی سه برابر این عدد هم تخمین می زنند. امروز هم حتا سندی واقعی در دست نیست که نشان دهد مساحت واقعی زمین ها چقدر بوده است. امیدوارم که زمان، همه این پنهان کاری ها را روشن کند و روزی برسد که همه از اندازه واقعی زمین های وقفی قصر فیروزه مطلع شوند. هرچند این قضیه را بسیار بعید می دانم.

انتخابات گردش سی و هشت بلافاصله برگزار شد و تعدادی از اعضای گردش سی و هفت که با امضای قرار داد اجاره مخالفت می کردند در نخستین مراحل توسط وزارت کشور رد صلاحیت شده و از انتخاب شدن مجدد باز می ماند. امروز بر همه معلوم است که این عمل وزارت کشور چقدر منطقی و بر اساس واقعیات موجود بود. بلی با آنهمه مخالفت با اجاره زمین های وقفی زمین های قصر فیروزه نباید چنان افرادی در دوره بعد انجمن که قرار بوده تمام کننده باشد وجود می داشت. دکتر مهربان مهر هم بعد از انتخاب شدنش رد شده و به هیئت مدیره راه نمی یابد. البته همین دکتر مهر در گردش سی و نه پس از آنکه سند پذیره و اجاره به نام سپاه امضاء شده بود، دوباره به انجمن راه یافت و رد صلاحیت هم نشد.
به هر حال اعضای جدید گردش سی و هشت که اکثراً همان اعضای با وفای گردش سی و هفت به دکتر رستم گوهری زاده بودند به سرعت معرفی می شوند. روانشاد دکتر کسری وفاداری با وجود آوردن بیشترین آرای آن دوره و صلاحیت داشتن برای ریاست هیئت مدیره ، پس از قدری دست و پنجه نرم کردن با گوهری زاده البته استعفا داده و دست وی را برای انجام مأموریت هایش بیشتر بازمی گذارد.
جالب این که مهندس روانی هم در این دوره، از انجام مأموریتی که پیش از این قبول کرده بود و بی محابا در اجرای آن پیش می رفت کمی عقب نشسته بود و مثل سابق عمل نمی کرد. یکی از دلایلی که خود بارها بر آن تأکید داشت این بود که در دوره دوم انتخابش مدیون معاونت نبوده و می توانست با استقلال بیشتری عمل کند. بر پایه این باور بود که حتا از او خواسته بودند تا سند زمین ها را به نام سپاه بزند و اینجا دیگر آخر خط بود برای مهندس پرویز روانی . فکر نکنم هیچ کس دلش راضی می شد که دست به چنین جنایتی بر علیه زرتشتیان بزند. مهندس روانی به عنوان یک زرتشتی راستین نه تنها با این کار مخالفت کرد بلکه از حمایت خود برای امضای سند اجاره نامه هم دست کشید. کار به جایی رسید که راهی نبود جر فرارش به خارج و نیمه رها کردن مأموریتی که جز ضرر و زیان برای زرتشتیان نداشت.
اما دکتر رستم گوهری زاده ذره ای از اعمال خود کوتاه نیامد. با رفتن مهندس روانی به خارج از کشور، دکتر رستم گوهری زاده عزم خود را جزم می کند و با برپایی یک مجمع همگانی به خاطر گرفتن موافقت مردم برای اجاره زمین ها سناریوی نوشته شده را، به آخرین صفحات خود می کشاند. بر این اساس هیئت رئیسه ای با ریاست دکتر پرویز اهورایی و دبیری آقای سهراب سلامتی نماینده بر جای مانده مهندس روانی در دوره نمایندگی اش بر گزار می شود که با وجود به حد نصاب نرسیدن آرای مردم ، متأسفانه رأی به نفع امپراطوری الیگارشان زرتشتی به ثبت می رسد و اعلام می شود که با اکثریت آراء حاضران در مچمع عمومی فوق العاده، هیئت رئیسه ی انجمن می تواند زمین ها را به سپاه اجاره دهد. فراموش نکنیم که انجمن سال ها پیش از این و بدون آنکه حتا به صورت تقلبی، رأی مردم را گرفته باشند با نوشتن نامه ای به سپاه موافقت خود با اجاره دادن زمین ها به سپاه را اعلام کرده بود.
پس از این مجمع و با وجود جو متشنج واعتراضات مستقیم مردمی در همان جلسه، دکترگوهری زاده را وادار می کرد که بی گدار به آب نزده و در همه حال البته مترصد زمان مناسبی برای امضای بدون سرو صدای اجاره نامه و فروش پذیره زمین های قصر فیروزه باشد. این موقعیت هیچگاه پیش نیامد مگر زمانی که انتخابات گردش سی و نه انجمن هم به پایان رسید و وزارت کشور بی محابا از تأئید انتخابات سرباز زد تا هیئت رئیسه گردش سی و هشت به ریاست دکتر رستم گوهری زاده و نایب رئیسی فیروزمند و خزانه داری مهربان بهمردی جا خوش کند و فرصت کافی برای امضای سند اجاره داشته باشد.
بلی سند اجاره و فروش پذیره زمین های قصر فیروزه در این دوره و در سکوت و خفقان کامل امضاء شد و مبلغی کمتر ازهشتصد میلیون تومان به حساب انجمن واریز شد. بیش از نیمی از این مبلغ البته به خاطر فروش پذیره این زمین بود.
بعد از امضای آن سند، آقای دکتر رستم گوهری زاده در نامه ای که شاید به عنوان ادای آخرین توضیحاتش برای وارونه جلوه دادن حقیقت بود، متذکر شده بود که این زمین ها برعکس آنچه برخی آدم های کج فکر بیان کرده اند به فروش نرفته بلکه به اجاره داده شده است. او خوب می دانست مردم حرف او را خیلی آسان تر از حرف های مخالفانش که بسیار پیچیده بود باور خواهند کرد. او به مردم دروغ گفت. اما امروز مردم می دانند که چیزی خراب است. مردم خوب فهمیده اند که زمین ها به فروش رفته است، اما شاید هنوزنمی دانند فروش پذیره زمین های وقفی به معنای واقعی کلمه به معنی فروش آنهاست. بسیاری از مردم امروز به دنبال فروشنده زمین ها هستند و هنوز هم بدون آنکه خود بکاوند و سؤال کنند، منتظرند تا ببینند دیگران چه می گویند. اگر بگویند ضیافت فروخت می گویند راست است او سه سال نگذاشت به وکیل انجمن که می خواست از این زمین ها محافظت کند پول نداد. اگر بگویند دکتر مهربان مهر بوده هم می گویند راست است او بود که سند زمین های قصر فیروزه را امضا کرد. اما کسی شاید فکرش را هم نکند که چرا گوهری زاده هیچگاه نگفت که فروش پذیره به چه معنی است؟ و چرا هیچگاه به زرتشتیان توضیح داده نشد که پذیره چیست و اجاره کدام؟
آیا کسی معنی پذیره را می داند تا بداند فروش آن به چه نیت بوده؟
راستی یادم رفت بنویسم افسانه قصر فیروزه اما در آن روز پایان یافت. آن افسانه را امروز بچه های ما تنها می خوانند. آن افسانه خاموش شد.
افسوس!


چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶

مدارس جدید

روزگاری در زمان پادشاهی مظفرالدین شاه ،امین الدوله به وزارت رسید

نخستین اقدام وی اما بر خلاف خواست روحانیون توسعه معارف بودو شروع کرد به تأسیس مکاتب و مدارس به اسلوب جدید و این اتفاقات درست سد و ده سال پیش در مملکت ایران پبش آمد.تحریکات ریز و درشت روحانیون بر علیه امین الدوله از همین جا آغاز شد.بلافاصله به تحریک علمای دارالحلافه با این استدلال که لباس یهودی ها با مسلمانان فرقی ندارد ونمیتوان یهودی را از مسلمان تشخیص داد و نیز بااین بهانه که یک نفر یهودی ازسقا خانه آب خورده علمای عظام حکم کردند که از این پس یهودیان باید وصله قرمزی به پیش سینه خود بدوزند تا از مسلمانان مشخص باشند گاه شهرت می دانند که امین الدوله می خواهد اصول تعلیمات قدیمی را به کلی از میان بردارد .گاه او را دشمن دین و مروج کفر می نامیدند.پس از چندی بر زبان ها انداختند که خیال دارد قوانین جدیده در ایران دایر کند و سبک فرنگی ها را در اینجا رواج دهد.همان سال بعضی از علما بر منابر رفته اعلام کردند که امین الدوله مخرب دین است و خیال دارد قوانین فرنگ رادر ایران جاری کند و مستمری مردم را ببرد روحانیون به خوبی از اوضاع اقتصادی دولت با خبر بودند و می دانستند امین الدوله دیر یا زود مجبور به قطع مواجب غیر ضروری مزدبگیران دولتی خواهد بود.مظفرالدین شاه هم که از ایام ولیعهدی آرزوی سفر فرنگ را در سر داشت مصرانه خواهان آن بود که صدراعظم با گرفتن وامی کلان مقدمات سفر او را فراهم کند

امین الدوله اگرچه این زمان با قرض گرفتن وام های کلان موافق نبود اما به سبب ورشکستگی دولت ناگزیر به تلاش برای گرفتن وامی با شرایط عادلانه شد انگلیسی ها آمادگی خود را برای پرداخت این وام اعلام کردند مشروط به این که گمرک ایران رهن این وام قرار گیرد و بدتر از آن تا زمانی که وام تأدیه نشده اداره گمرک هم در اختیارشان باشد. امین الدوله البته زیر بار این وام نرفت حربه اصلی و کاری روحانیون برای عزل امین الدوله حربه تکفیر و تهدید به فساد بود.این تهدید باعث شد شاه هم به جمع مخالفان وی بپیوندد . در نتیجه در اثر مخالفت روزافزون درباریان که در اثر کارشکنی روحانیون و علمای تهران صورت می گرفت امین الدوله استغفا داد اینکه استعفای این وزیر چه زیان هایی برای ایران داشت را در نوشتار بعد خواهم نوشت برگرفته از کتاب: مشروطه ایرانی نوشته دکتر ماشاالله آجودانی

دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

به پا خیزید ! پادشاه آرود وارد می شود


نوشته:ائری کهن
سیستم اجتماعی قرن بیست و یکم پنجشنبه ، بیست و هشتم دسامبر سال 2006 میلادی
تلفن: انگلیس 322 859 07968
ترجمه:جمشید کیومرثی

فلسطین باستان

در برابر آرود شاه به پا خیزید
این داستانی قبول شده در فلسطین قدیم است:پادشاهی عرب و یهودی ،شورشیان انتحاری ، شناسایی دوباره خدا و پایان رسمی اورشلیم. حقایق تاریخی از روایت های داستان گونه انجیل هم تعجب انگیزترند و هم آشنا تر
آرود شاه کبیر که از سال 37 تا 4 پیش از میلاد بر کشور فلسطین حکومت می کرد مورد نفرت کلیمی ها و مسیحیان هر دو قرار دارد مانند بیشتر رهبران فلسطین در همین دوران اخیر ،آرود، شاه افسانه ای فلسطین باستان از داشتن رابطه زیر جلی با بزرگترین قدرت جهانی روز که به وی قدرت ارتشی عطا می کرد ناراحت نبود
وی مانند رئیس جمهور فعلی فلسطین مورد حمله مداوم مذهبیون شورشی قرار داشت چیزی که همواره باعث تضعیف او می شد
متعصبین یهودی باستان این پادشاه را به عنوان نوکر امپریالیسم "روم" و حاکمی مستبد به مردم معرفی می کرد
اما چرا باید در برابر پادشاه آرود به پا خیزیم؟ جواب این سوال تا حدودی به حقایق تاریخی بر می گردد. به عنوان مثال کشتار بی رحمانه مردم بی گناهی که در انجیل متا به آن اشاره شده ، به طور حتم اتفاق نیفتاده است. چنین اتفاقی در هیچ کدام از وقایعی که به طور همزمان اتفاق افتاده ذکر نشده و مهم تر اینکه نمی توان آن را با تاریخی که گفته می شود تاریخ تولد حضرت مسیح است مطابقت داد
سیاست سیاستمداران فلسطینی قدیم بسیار پیچیده تر از داستان هایی است که روایات مسیحی انجیل به آنها اشاره کرده اند
تمامی روایات مذهبی کلیمی که آرود را به عنوان دشمنی کافر- که به خدای واحد اعتقاد ندارد- بسیار ناعادلانه است.آرود ایمان دینی یهودی محکمی داشت.در حقیقت به آن اندازه در ایمان دینی خود قوی بود ، که دستور بزرگ ترین نوسازی در مورد کاخ یهوه در اورشلیم را صادر کرد به گونه ای که پناهگاه محقر مقدس آنان تبدیل به بزرگ ترین و مجلل ترین مجتمع دینی در دنیای روم قدیم شد
در واقع آرود مهارت بسیار عالی در کنترل سرزمینی داشت که محل سکنای اقوام و پیروان ادیان و مذاهب گوناگون بوده است
سرزمین فلسطین 37 سال پیش از میلاد مسیح سکونت گاه یونانیان ،سومریان ،فلسطینیان ، فنیقی ها ،اعراب نجد عربستان و اعراب آفریقایی و اقوام دیگر بود. این سرزمین همچنین محل سکونت ادیان متفاوتی نیز بودکه شامل دستکم شش گروه رقیب پیروان یهوه ، صدها گروه هلنیسم و صدها گروه کنعانی با خدایان گوناگون می شود
آرود شاه در سال 37 پیش از میلاد مسیح در خانواده ای از اشراف زادگان عرب-آفریقایی و از پدری سیاستمدار که خانواده اش به دین یهودی درآمده بودند به دنیا آمد. این سابقه خانوادگی چند جانبه باعث شد که وی بتواند سیاست قومی و مذهب را در فلسطین قدیم از یکدیگر تفکیک کند.بر خلاف اسطوره های صهیونیست های متجدد ، فلسطین قدیم در زمان انجیل مختص کلیمیان نبود. رهبر سرزمین مقدس ، آرود شاه ، پادشاهی عرب بود که قوانین دین یهودی را عمل می کرد

اصلاحات بهشتی

آرود شاه موفق شد که با دست یازیدن به تخت و تاج به کمک رومیان ، رهبریت اورشلیم را به عنوان قدرت دولتی فلسطین کسب کند
در شهر اورشلیم بود که ، آرود به خدای یگانه یهوه (یهودیت) ، که توسط معبد اورشلیم و اشرافیت دینی آنان معرفی می شد ( که کاهن کاهنان نام داشت) ایمان یافت
از آنجا که، اشرافیت مذهبی در بخش وسیعی از اورشلیم حتی در میان یگانه پرستان یهودی کنترلی نداشت؛ گروه های رقیب یهودی به صورت برق آسا تشکیل میشدند تا اختیارات کاهنین اورشلیم را به چالش بکشند.گروه دینی یهوه در اختیار فلسطینیانی بود که هنوز به دستورات دینی پرستندگان کنعانی و هلنیستی عمل می کردند.به علاوه ، اشرافیت روحانی کلیمیان مجبور بود تا قدرتش را با اشراف های برده دار یونانی-هنلیستی تقسیم کند ، در حالی که برخی از آنان از قبل به پیروان یهوه پیوسته بودند و برخی هنوز به پرستش چند خدایی ادامه می دادند

یگانه پرستی: هدیه ای از سوی ایرانیان زرتشتی

یگانه پرستی ، اعتقاد به وجود خدای یگانه و غیر قابل رؤیت در حدود پانصد سال پیش از میلاد مسیح توسط امپراطوری بزرگ ایرانیان زرتشتی به قوانین شهری اورشلیم تحمیل شد. زرتشتیان پارسی، اشرافیتی روحانی را در فلسطین منصوب کردند تا بواسطه آن، خدایان متعدد در حال پرستش توسط پیروان مختلف، تبدیل به خدای واحدی به نام یهوه شود. برای انجام این وظیفه مقدس ، روحانیت تحمیلی جدید در شهر اورشلیم، خدایان مذکر و مؤنث فلسطین قدیم مورد بازنگری قرار داده و شناختی نو از خدای قابل پرستش ارائه داد
در فلسطین ،دینداران خدای مذکری به نام یهوه و زوج مؤنثش به نام آشیرا ، و خدای مذکر مهم دیگری به نام ال یا الیون همراه با زوج مؤنثش:ایلات را پرستش می کردند
اما یگانه پرستی اورشلیم – که توسط آریایی ها به ایشان هدیه شده بود- با تبعید همیشگی خدایان مؤنث و تحت فشار قرار دادن معتقدین خدایان مؤنث ، همه خدایان مؤنث را از شوهرانشان جدا کردند.پس از این بود که یگانه پرستی اهدایی ایرانیان با ادغام کردن همه خدایان مذکر ، خدایی واحد و غیر قابل رؤیت ، مردانه و قتال را به مردم معرفی کردند.این خدای یگانه هم یهوه نامیده می شد که لفظی عبری است و هم با اسم جمع عربی آن الهه خوانده می شد
در سال هایی بین 500 تا 150 پیش از میلاد اشرافیت روحانی به دیوانیان خود دستور دادند تا تاریخ فلسطین را از نو باز نویسی کنند تا هیچ اشاره ای به بازنگری و بازسازی یهوه نشود به طوری که به نظر برسد باور به خدای یگانه به عنوان یک موجودیت توحیدی همیشه در میان فلسطینیان وجود داشته است. به همین خاطر نویسندگان قلم به مزد وجود یهوه را تا به اعماق اتفاقات طبیعی در گذشته های دور، جنگ های قدیمی ، قحطی ها، و به داخل زندگی پادشاه وملکه گذشته فلسطین و حتا پیش تر از آن نیز کشیدند.حاصل نوشتار های این نویسندگان قلم به مزد اورشلیمی در اروپا اما به عهد عتیق معروف شد
تأثیرتوحید اورشلیمی، تحت کنترل ایرانیان به دیگر استان های فلسطین نیز کشیده شد .اشرافیت روحانی پس از این سعی کرد با تحمیل پرستش یهوه قدرت خود را در دیگر ایالت های فلسطین بسط دهد . نخبگان دینی موفق شدند با اخد مالیات از جمعیت اکثرا کشاورزو بی سواد در سراسر سرزمین فلسطین و دیگر راه های گردآوری سرمایه به ثروت های شایانی دست یازند
در طول تمام پانصد سال تا زمان به قدرت رسیدن آرود شاه ، کنترل روحانی بر طبقات کارگری توسط قدرت قاهره امپریالیست های خارجی حمایت می شد.در آغاز، نخبگان اورشلیم توسط فارس ها پشتیبانی می شدند و بعد در حدود سال 350 پیش از میلاد اسکندر مقدونی به فلسطین حمله کرد و پس از این تاریخ یونانی ها جای ایرانیان را گرفتند و به حمایت از روحانیت اورشلیم مشغول شدند.زمانی که سه قرن بعد رومی ها وارد اورشلیم شدند ، فلسطین درگیر انقلاب و جنگ داخلی بود و رومیان به این نتیجه رسیدند که عاقلانه ترین روش آن است که روحانیت اورشلیم را با خود همراه کند

جام زهرآلود آرود

جهان بینی صهیونیست مدرن امروزه در اسرائیل سعی دارد تا داستان قدیمی فلسطینی را به عنوان افسانه هایی ارائه دهد که موضوع اصلی آنان مباحث ملی گرایانه بر علیه مهاجمان قدرتمند خارجی است.در حقیقت، روحانیت اورشلیم در ایجاد هویتی مذهبی و قومی به هم پیوسته و همساز در طول پانصد سال کنترل بلامنازع خود باز مانده است. در حالی که اعتقاد به یهوه بالاخره در میان اکثریت جمعیت فلسطین و در سرتاسر امپراتوری روم گسترش یافت ، این مکتب دینی دچار گسست شد و به دو دسته یهودیان و مسیحیان تقسیم شد
ادامه دارد