نوشتارها

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

سوسکها و آدمها

" داستان بسیار ساده آغاز می شود: روزنامه نگار یک روزنامه سراسری که نام "ایران" بر پیشانی آن نشسته است، به گمان خود "چیزکی" خنده آور می نویسد و به زبان کوچه خیابانی به مردم راههای نبرد با سوسک را نشان می دهد. سوسک در جائی واژه ترکی "نَمَنه" (چه؟/چی؟) را بکار می برد، واژه ای که بر زبان بسیاری از جوانان تهرانی روان است و کمتر کسی از آنان ریشه ترکی آنرا می داند. همانگونه که در خیابانهای تهران روزانه هزاران بار واژه هائی چون "قاراشمیش"، "یِر به یِر"، "آچمز" و مانند آن بگوش می رسد، بی آنکه کسی از ریشه ترکی این واژه ها آگاه باشد. دنباله داستان از آن نیز ساده تر است: سامانه های اینترنتی وابسته به نژادپرستان جدائی خواه با شتابی باور نکردنی سخن از "اهانت وحشتناک و جنایت فرهنگی شوینیسم فارس در حق ملت تورک آذربایجان" می رانند و آتش بزیر هیمه ای می گیرند که بدنبال سرکوبها و خوارشماریهای دهه های گذشته در دل دانشجویان ترکزبان انباشته شده است. دانشجویان آذربایجانی همان کاری را می کنند که هر انسانی، تا جائی که خود، زبان و فرهنگ خود را ارج بگذارد، میبایست به آن دست یازد؛ به خیابانها می ریزند تا پرخاش کنند و فریاد ناخرسندی خود را بگوش همگان برسانند. در این میان خواسته های انباشته شده پایه ای (مانند آموزش به زبان مادری، پرورش و گسترش فرهنگ، آئینها و بویژه کیستی آذربایجانی) جائی برای دم زدن میابند و پارچه نوشته ها از پرخاش به روزنامه ایران فراتر می روند و دیگر خواسته های آذربایجانیها را نیز دربر می گیرند. هر انسان خردمندی، که اندکی نیز از میهندوستی و مردمگرائی بهره مند باشد، از خود خواهد پرسید، دینفروشان چرا در چنین روزهائی که بر سر این آب و خاک «ز منجنیق فلک تیر فتنه می بارد»، در روزهائی که هم امریکا و هم اسرائیل به هزار زبان و به روشنی و آشکار و بدون پرده پوشی فریاد میزنند که برای بزانو درآوردن ایران در آتش کینه های قومی خواهند دمید و در جائی که مایکل لدین یک روز نشستی درباره فدرالیسم در ایران برگزار می کند و روز دیگر با بکارگیری واژه هائی که ویژه نژادپرستان جدائی خواه درون و بیرون ایران است می گوید «ایران فارسستان نیست» باز هم دیوانه دیگری روانه میدان می شود تا سنگ بی خردی خود و سردمداران جمهوری اسلامی را در چاه ژرف چالشهای گریبانگیر مردم این سرزمین غمزده بیفکند تا اکنون هزارن خردمند و فرزانه در بیرون آوردن آن درمانده شوند؟ چرا در روزهائی که سیستان و کرمان در آتش گرونگانگیری و راهبندی می سوزند، خوزستان بشکه باروتی را می ماند که جرقه کوچکی را چشم براه است، در ماکو و نقده و ارومیه و دیگر شهرهای آذربایجان باختری کرد و ترک در برابر هم دندان می سایند و سازوبرگ جنگی به رخ همدیگر می کشند، در کردستان دیگ خشم مردم از این همه نابرابری و سرکوب بجوش آمده و دور نیست که این کهنترین ایرانیان همه رشته های مهر و دوستی را با کشوری که خود نخستین بنیانگذارانش بودند، پاره کنند، آری چرا درست در چنین روزهایی که سرنوشت این کشور کهنسال به تار موئی بسته است، چنین نوشته ای، که تنها و تنها ُمپنیسم ریشه دوانده در گوشه گوشه این رژیم دوزخی را برهنه به تماشا می گذارد، آذین بخش روزنامه ای می شود که نام "ایران" را بر خود نهاده است؟ ایران، نامی است که رنگارنگی فرهنگی، زبانی و آئینی این سرزمین و مردمان آنرا بیاد ما می آورد. نامی که از آنِ هیچکدام از گروههای زبانی و نژادی و فرهنگی این مردم نیست، نامی که همه پادشاهان و فرمانروایان گذشته این آب و خاک، از ترکزبان و پارسی گوی به آنش خوانده اند و واژه ای که همه چامه سرایان این پهنه، از فردوسی توسی در خراسان بزرگ تا نظامی گنجوی در اران و قفقاز و آن هزاران هزار دیگر، بدان مهر ورزیده اند و آنرا بجان و دل سروده اند. آری! زیر همین نام امروز ارزشهای انسانی بسادگی آب خوردن بزیر پای گذارده می شوند! تفو بر دینفروشان فرومایه که چنین نام بزرگی را چنین به ننگ و خواری آلوده اند! این ولی همه داستان نیست. نژادپرستانی که چهره زشت خود را پشت واژه "هویت طلب" پنهان می کنند با همه نیرو به میدان آمده اند تا از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند. در دو روز گذشته بیش از سیسد نامه از این گروهها بدست من رسیده که خواندن برخی از آنان جز شرم و افسوس چیز دیگری برنمی انگیزد. همان کسانی که خود "انجمن مبارزه با جنایات کُرد" می سازند، همان کسانی که هم میهنان ارمنی را با زشتترین واژه ها می نوازند، همانها که با شادی و سرور سخن از کوچ گسترده ارمنیها از استان آذربایجان میرانند و به آنها "سفر خوش!" می گویند، همانها که با نژادپرستی لگام گسیخته خود هر آنچه را که "ترکی" نباشد بزیر آفند می گیرند، همانها که بی شرمانه بر سر گور ستار خان میروند و خاک پاک این بزرگمرد تاریخ ایران را با رنگهای پرچم یک کشور بیگانه می آلایند، آری! همانها که بارها گفته اند پس از جدائی آذربایجان از ایران «این خاک مقدس را از ارمنی و کرد پاک خواهند کرد»، همان انسان ستیزانی که فریادشان از دست "شوینیسم فارس" و "پان آریانیسم" گوش جهان را کر کرده و خود هنگامی که گردهم می آیند دستها را به نشانه بوزقورد (گرگ خاکستری؛ نشان نژادپرستان تندروی تُرک، که نژاد خود را برترین نژاد جهان می دانند و بدنبال پایه گذاری امپراتوری ترک از دریای سیاه تا دریای زرد هستند و گزاره زیر شعار آنهاست: هِر عیرقین اؤستؤنده، تؤرک عیرقی/ نژاد ترک برتر از هر نژادی) بالا می برند و فریاد «کؤرد، فارس، ائرمنی! تؤرکلرین دؤشمنی!» (کرد، فارس، ارمنی! دشمن ترکان!) سر می دهند، آری همان کسانی که در بیرون "هویت طلب"اند و در درون نژادپرست، از شادی سر از پا نمی شناسند. بیهوده نیست که یکی در ایران فریاد جهاد با پانفارسیسم را سر می دهد، دیگری در یک دنباله روی کودکانه از خمینی، از آن سوی آبها برای "فرزندان برومندش، جوانان آذربایجانی" پیام می فرستد. اینها همه توش و توان خود را بکار گرفته اند تا این داستان را به "قوم فارس" و پان فارسیسم پیوند دهند ، به همان جانور ترسناکی که تنها و تنها ساخته و پرداخته پندار بیمار و روانِ پریشان خود آنها است! براستی اگر ریشه خوار شماری آذربایجانیها و زبان ترکی در "پانفارسیست" بودن جمهوری اسلامی است، ریشه سنی ستیزی، یهودی ستیزی، بهائی ستیزی، مسیحی ستیزی و بیش و پیش از هر چیز "زن ستیزی" این رژیم تبهکار را و همچنین ستیز آن با آزادی و اندیشه و دانش و پیشرفت را در کجا باید جست!؟ اینهمه دشمنی دینفروشان (و بویژه گردانندگان روزنامه ایران) با نمادهای ملی ایرانیان، با نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا، مهرگان، تاریخ پیش از اسلام و ... سر در کدام آبشخور دارد!؟ یک روزنامه فارسی زبان بر فرهنگ و زبان آذربایجانیها، یا آنگونه که نژادپرستان می گویند "تورکها" تاخته، پس این جنگی میان فارسهای ستمگر و ترکهای ستمکشیده است، آفتاب آمد، دلیل آفتاب!!! آیا بی خردی و پوک مغزی را مرزی هم هست؟ افسوس و دریغ که دیوانگان نشسته بر تخت فرمانروائی در ایران کار این سرزمین کهن را به جائی رسانده اند که کیان آن به بادی به لرزه می افتد و هر فرومایه تازه از راه رسیده ای خود را در جایگاهی می بیند که آینده این آب و خاک را به چالش بگیرد و همآورد بجوید! ولی آماج نویسندگان روزنامه ایران چه بوده است؟ شاید هیچ آماج ویژه ای در اندیشه نویسنده نبوده باشد. درستتر بگوئیم، نویسنده چنین سخنانی و دیگر نویسندگان روزنامه های این چنینی با هر گونه اندیشه ای بیگانه اند و تیره بختی مردم این آب و خاک هم در همین است که بخش بسیار بزرگی از دست اندر کاران این کشور با اندیشه بیگانه اند، که اندیشمندان و اندیشه ورزان را در این کشور خوار می دارند و از خود می رانند و کارهای بزرگ را به مردمان خُرد می دهند و چنین می شود که روزنامه سراسری دولت را نه روزنامه نگاران کارآزموده و جهاندیده، که مشتی بی سروپا می گردانند، که پهنه روزنامه نگاری را با کوی و خیابان و سر گذر یکی می بینند، کسانی که هنری جز لودگی ندارند و ایکاش آئین همین کار را هم بخوبی می دانستند! تنها در کشوری مانند ایران است که روزنامه نگاری (روزنامه نگاران راستین پوزش مرا بپذیرند) می تواند چنین بی پروا چشمانش را ببندد و دستانش را در نوشتن آزاد بگذارد و لختی نیز به این نیندیشد که آوردن تنها یک واژه در روزگاری که دشمن گرداگرد خانه را گرفته است، بهانه بدست نژادپرستان جدائی خواه می دهد تا دست در دست دینفروشان رقص مرگ را بر سر پیکر نیمه جان ایرانزمین آغاز کنند. جوانان پاکدلی که امروز به خیابانها ریخته اند، باید بدانند که این همه، پی آمد تن دادن به فرهنگ "خودی" و "ناخودی" است که هم سران جمهوری اسلامی و هم نژادپرستان جدائی خواه به آن سخت پایبندند؛ هنگامی که رسانه های سراسری این کشور دمی از دشنامگوئی به هممیهنان سنی، اهل حق، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بویژه بهائی باز نمی ایستند و صدائی از ما بر نمی خیزد، هنگامی که نیمی از مردم این سرزمین، زنان، در هر دمی که می کِشند و هر گامی که بر می دارند هزار بار خوار می شوند و برای آنکه از یاد نبرند که در این سرزمین جایگاهی پستتر از مردان دارند، زنده زنده در کفن سیاه پیچیده می شوند و ما خاموشیم، نباید از این نکته در شگفت شویم که این شتر روزی نیز بر در خانه ما بنشیند! اگر از آغاز بر آپارتاید جنسی و آپارتاید دینی شوریده بودیم، امروز کسی را یارای آن نبود که هر چه خواست بنویسد، بی آنکه پروای آزردگی مردم این آب و خاک را بدل راه دهد! چاره کار چیست؟ به گمان من همه کسانی که خود را پایبند به حقوق شهروندی و حقوق بشر میدانند، باید صدای پرخاش خود را بلند کنند تا مگر دست کم روزنامه نگاران بدانند که هر واژه ای را باید پیش از بزبان آوردنش ده بار و سدبار در ترازوی اندیشه بگذارند و سبک و سنگین کنند. از یاد نبریم، جمهوری اسلامی در آتش چنین کینه کشیهائی باز هم خواهد دمید و نژادپرستان جدائی خواه نیز از این نمد بدنبال کلاهی برای خود خواهند بود. آن که نوشته بود «اکنون توپ در زمین ما است» بدرستی این بازی را دریافته است؛ نمایش بی مزه ای که روزنامه ایران آغازگر آن بوده است، انبوهی از مردم بجان آمده آذربایجان را در برابرخود دارد که همشه و در سراسر تاریخ آماده جانفشانی برای این سرزمین بوده اند و اکنون برای بدست آوردن حقوق شهروندی خود به میدان آمده اند و همانگونه که نوشتم، دست به کاری زده اند که انسانی ترین واکنش هر شهروندی است و باید بر آنان آفرین گفت که دست کم تا این دم با بردباری بسیار، خردمندی و فرهیختگی خود را نشان داده اند. این نمایش ولی دو بازیگر پنهان نیز دارد، که توپ را پیوسته به هم پاس می دهند؛ دینفروشان و نژادپرستان، توپ اینبار در زمین نژادپرستان است که به ساز ناکوک گردانندگان بیخرد یک روزنامه، آواز گوشخراش جدائی آذربایجان از ایران را سر داده اند. از یاد نبریم، جای ما در کنار همه کسانی است که برای گرفتن حقوق شهروندی خود به خیابانها می آیند. اگر نرویم، جای تهی ما را نژادپرستان جدائی خواه پر خواهند کرد و بر روی این آتش افروخته بدست دینفروشان، آش خود را خواهند پخت، بی آنکه پروای جان بی گناهان را داشته باشند! داستان سوسکها و آدمها بسیار ساده است: آدمها، آذربایجانیها و کردها و فارسها و عربها و بلوچها و کوتاه سخن ایرانیانی هستند که از این همه خوارشماری و سرکوب، که یکروز به بهانه دین، یک روز به بهانه آیین، روز دیگر به بهانه زن بودن و دیگر روز به بهانه زبان و گویش روی می دهد، بجان آمده اند، و سوسکها، دینفروشان و نژادپرستان ایران ستیز هستند که دست در دست هم کمر به نابودی کیان و هستی این سرزمین بسته اند، سوسکهائی که همه ویژگیهای آمده در روزنامه ایران، برازنده هر دو گروه آنهاست.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
اردیبهشت هشتادوپنج
مزدک بامدادان

گریز های اجباری- بخش 1

منظور بنده از آوردن مواد حقوق بشر در سخن نخست این هفته تنها درخواست این تقاضا از دولت روحانیون محترم جمهوری اسلامی بود که لطفا بیش از این مردم ایران را بچه های بی سرپرست خود ندانند
ما مردم ایرانی به هیچ نوع قیمی احتیاج نداریم و به خوبی می توانیم چنانچه شما این آش شوررا بیشتر از این به هم نزنید با وجود همه تبعیض ها و ناهنجاری ها راه حلی پیدا کنیم و با هم زندگی کنیم. آنچنان که نیاکان ما در طول تاریخ بدون هیچ مشکلی با هم زندگی می کردند و همه خود را با افتخار ایرانی می دانستند و در فکر جدا شدن از دیگران بر نمی آمدند
شما این مردم واین جامعه را با انواع احکام ریز و درشت خود و با رفتارهای مالیخولیایی خود مریض کرده اید. اینهمه معلول جسمی به جای مانده از جنگ هشت ساله با عراق ما را بس نبود که می خواهید با رفتارهای دیوانه وار خود به تعداد بیماران روانی مان هم افزوده کنید؟
جامعه ای که مریض باشد مدام به فکر فرار از جامعه بزرگ تر است. یکی از راه حل ها اعتیاد است که گریزی فردی است از کل جامعه. راه حل دوم خود کشی است که آنهم راهی برای فرار از نابسامانی های اجتماعی است . راه حل دیگری که شبیه همین است را باید متوسل شدن به مسلک های درویشی و از خود بیخود شدن های معنوی است که با کمک روانشناسی دین انجام می شود.
چهارمین راه که من هم به آن دست زده ام مهاجرت است و پشت کردن به همه مشکلاتی که حل ناشدنی می نمایند
و اما پنجمین راه حلی که به تازگی کشف شده و با ابتکار کشورهای سرمایه داربسیار هم آسان می نمایاند، اقدام جمعی برای جدا شدن از جامعه بیمار است. اگر کمی فکر کنید می توانید نشانه ای آشکار آن را ببینید
تظاهرات مردم تبریز ، آشوب های خوزستانی ها ، مهلکه های سنی های بلوچ و... همه نشانه هایی روشن از بروز راه حل پنجم است که خطر آن بسیار بیشتر از راه حل های دیگر است و ممکن است بالاخره منجر به ایجاد ایرانستانی شود که همواره محمد رضا شاه پهلوی از آن دم می زد
به همین خاطر از شما خواهش می کنم . دست از لجبازی های خود که سابقه تارخی نیز دارد ، بردارید. کشور در خطر است . دیگر دوران مشروطه و حکومت ملی مصدق و انقلاب سفید شاه و مردم و انقلاب خونین خمینی و منافقین به سرآمده است. دوره جدیدی آغاز می شود که هستی همه را در خواهد نوردید
ادامه در بخش 2

اهمیت منشور حقوق بشر کورش کبیر

در زمانه ای که بیشتر مردم دنیا در دستان حکومت های استبدادی گرفتار بودند . قطعه ای از زمین سبزدر زیر آسمان آبی خود مردمانی را می پروراند که بر اساس خواستی اهورایی می بایست به صف پرچمداران آزدی و آزدی خواهی در جهان تبدیل شوند
این مردم در درازای تاریخ پر فراز و نشیب خود همه کاستی ها را برای رسیدن به جامعه ای آزاد و پر از داد از سر راه بر داشتند و با درایت خود منشوری را به قلم پادشاهشان کورش بزرگ بر خاطره سنگی تاریخ حک کردند که هزاران سال پس از آنها هنوز پا برجاست.
اما آنچه باعث حیرت است آن که اگرچه آثارباستانی آن تمدن هنوز برجاست ،اما متأسفانه نشانی از آثار فرهنگی آن تمدن والا، نه تنها در سرزمینی که خاستگاه آن منشور است باقی نیست بلکه در دیگر کشورهای جهان که باورانه به دنبال رسیدن به جامعه ای با همان مشخصات هستند نیز هنوز سایه استبداد و جهل را برای رسیدن به جامعه ی آرمانیشان احساس می کنند.
در حالی که امروزکسی به راستی معنی و مفهوم آزادی سکوت را نمی فهمد هنوز هستند جوامعی که نمی داند آزادی بیان و عقیده چه مفهومی دارد.
این فرهنگ راستی پرورکه به راستی باید ریشه های آن را در آموزه های شیرین و انسانی و ابدی اشو زرتشت جستجو کرد از همان ابتدای تأسیس دولت هخامنشی در سرزمین ایران ویج، به همه افراد اجازه می داد با آزادی و بدون مهابا سخنان خود را به زبان آورند. حتا اگر باور همه بر آن بودکه این فرد دروغ گوست. کورش کبیر هم متأثر از این فرهنگ دموکراتیک در همین مسیر حرکت کرد و امپراتوری بزرگ هخامنشی را بر پایه قانون اشا و وهومنه بر پاکرد.به همین خاطر است که نخستین منشور حقوق بشر در ایران صادر می شود.
بسیاری از اندیشمندان ایرانی هنوز امروز نمی دانند که اهمیت این منشور از چه قرار است. برای آگاهی اینگونه افراد لازم است داستان مشروطه وتضاد های آن با مشروعه را از دل تاریخ ایران بیرون کشید تا همه به خوبی آگاه باشند که آزادی های فردی و اجتماعی که اشو زرتشت پایه گزارش بود و کورش بزرگ به راستی همه شان را چهره ای قانونی داده بود تا سر لوحه ی بنیادی  برای  حکومت های پادشاهی در ایران باشند   ، در برهه ای از تاریخ ایران آنچنان دچار شکست و پریشانی شد که دیگر نتوانست سر بلندکند.
بله در زمانه ای دور اعراب بایده نشین پس از چیرگی بر همه بیابان های عربستان و کسب قدرتی روزافزون برای تصرفات دامنه دار وبه دست آوردن ثروت بیشتر ، به سرکردگی عمر به ایران حمله کردند. این مردم که با ابور بر عقاید دین تازه پذیرفته بودند که باید برای مسلمان کردن مردمان دیگر از هر حربه ای استفاده کرد . با شمشیر ذوالفقار به ایران تاختند. در طول تاریخ هرگاه قبیله ای وحشی و خونخوار به مردمی باسواد و با فرهنگ حمله کرده اند به سبب نبود شور و شوق وحشی گری در مردمی که مورد حمله قرار می گرفته اند . بی هیچ تردیدی شاهد شکست و ازمحلال و نابودی قوم متمدن بوده ایم.
ایرانیان نیز به همین خاطر و به خاطر استفاده ازشیوه های تروریستی و استشهادی توسط وحشیان حمله کننده به سختی شکست خوردند.
در بسیاری از شهرها مردم تا آخرین قطره خون خود مقاوت مردند و پس از شکست نهایی با تن در دادن به بندگی و ظلم چیره شدگان حتا با پرداخت مالیات های سرانه تن به اسلام ندادند.
اما چیره شدگان حق سخن گفتن ب زبان قومی و محلی را از اقوام گوناگون ایرانی شامل ترک و لر و کرد و بلوچ و خراسانی و گیلانی گرفند و همه را مجبور کردند تا به بان تازی سخن بگویند. و چون ایرانیان زبان دیگری را یاد نمی گرفتند و هرگز سعی نکردند آن را به کار بندند چیره شدگان در کتاب دینی شان که قرآنش نامیدند ایرانیان را عجم یعنی گنگ و الکن نامیدند.

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

جوهر دموکراسی در قلب فرهنگ ایرانی

اگر نقش ژورناليسم علمی را، به عنوان چشم و گوش خرد جمعی، محصول قرن بيستم بدانيم، ژورناليسم ـ در مقام وسيله ای برای خبر رسانی ـ از چند هزار سال پيش وجود داشته و به معنی آگاهی دادن به مردمان بوده است ـ آگاهی هايي که به شناخت زندگی مردم شهرنشين، و به بهتر شدن زندگی و ساختن آينده شان کمک می کرده است. از همان ابتدا، اولين ژورناليست های جهان، يعنی جارچی ها، در شهرها جار زدند، از آمدن فلان بزرگ به شهر گفتند، از شروع جنگ گفتند، از خبرهای جنگ گفتند، و از آمدن و رفتن فلان بيماری و شیوه های مداوای آن گفتند
آنگاه روزنامه نويس ها پيدا شدند. آنها خبرها شان را بر پوست و چرم و گِل نوشتند، حتی شعرها و داستان ها و نقاشی هاشان در اين روزنامه ها نوشته شد. سرزمين ما هم، مثل يکی دوتای ديگر از سرزمين های باستانی، از همان زمان ها صاحب رسانه بوده است؛ هنوز نوشته هايي که بر پوست و چرم و به خصوص گل حک شده به عنوان اولين کارهای جدی رسانه ای ما موجود است. خبرهای مهمی هم در بين آنها پيدا می شود که هنوز به درد ما هم می خورد
هنوز ما به روزنامه ای که منشور کوروش را بر آن نوشتند می باليم. راستی کدام روزنامه نويس بود که آن را نوشت؟ درست است که انديشه ای که در آن منشور (يا روزنامه ) است از آن مردمان آن زمان ايرانزمين است، و درست است که اين انديشه از زبان کوروش بزرگ گفته شده، اما آن ها که آن را نوشتند چه کسانی بودند که ما پس از سه هزار سال همچنان روزنامه شان را می خوانيم و تفسیر و تحليل می کنيم؟
من نمی دانم ژورناليست های آن زمان هم مثل ژورنالیست های امروز ما در ايران و در کشورهای ناآزاد زير نظر دولت کار می کردند يا نه؟ آيا آنوقت ها هم سانسور بوده است؟ يا وقتی ژورناليستی چيزی را می نوشت که موافق طبع حاکمی يا بزرگی نبود «پوست نوشت» او را پاره می کردند، «گِل نوشت» او را می شکستند و يا خود او را به زندان می انداختند تا جريمه خبررسانی و آگاهی دادن خود را پس دهد؟ نمی دانم
اين را می دانم که، به خصوص پس از حمله اعراب به ايران، روزنامه های مخفی يا شب نامه ها و
شب گويه هايي هم وجود داشته اند ـ شب نامه هايي برای فرا خواندن مردمان به مبارزه با مهاجمين، يا برای فراموش نکردن دين گذشته و زندگی گذشته خود
همچنين، آن چه می شود ردش را در تاريخ به روشنی ديد آن است که، در پی حمله اعراب تا اواخر قرن
نوزدهم، ما ژورناليسم آزاد نداشته ايم. تازه در آن هنگام هم فقط چند تنی پيدا شدند که ـ بيرون از مرزهای ايران، در انگلستان و مصر و هند و ترکيه ـ روزنامه هايي منتشر کردند و ژورناليسم آزاد ما را بنا نهادند. ياد ميرزا ملکم خان و جلال الدين کاشانی و میرزاد مهدی خان تبريزی و ديگرانی که در تبعيد و غربت ژورناليسم آزاد ما را بنا نهادند روشن باد.
پس از آن، و تا امروز، ما جز در دوران کوتاه (دوره ای در انقلاب مشروطيت، دوره ای پس از جنگ جهانی دوم و در اوايل سلطنت محمدرضا شاه، دوره ی نخست وزيری دکتر مصدق، و چند ماهی در حوالی قبل و بعد از انقلاب پنجاه و هفت)، چيزی به نام ژورناليسم آزاد در سرزمين مان نداشته ايم. اما، اين نکته گفتنی است که ما، در طول اين تاريخ نمی توانيم زمانی را پيدا کنيم که ژورناليسمی به آزادی و به وسعت امروزمان در خارج کشور داشته باشيم، نشده که اين همه روزنامه، اين همه مجله چاپی و اينترنتی، اين همه راديو و تلويزيون و به طور کلی چنين فضای رسانه ای بزرگی را داشته باشيم که بتوانيم به دور از سايه حکومت های ديکتاتوری و بدون سايه سياه سانسور بگويیم و بنويسیم.
اما هيچ فکر کرده ايم که چرا ژورناليسم آزاد ما در خارج کشور، با آزادی بيان بی حد و حصر خود، در اين بيست و هفت سال حتی نتوانسته يک حرکت منسجم را تعقيب کند، سهل است حتی نتوانسته چند شخصيت محبوب بيافريند؟ پاسخ من به اين پرسش آن است که مردمان ما هنوز ژورناليسم ما را باور ندارند و اين ناباوری دلايلی ساده دارد
نخست اينکه آنها اساساً تجربه آزادی بيان را ندارند و عادت کرده اند که همچنان رسانه ها را تابع جايي و قدرتی ببينند؛ يعنی هنوز باور ندارند که ژورناليستی می تواند با آزادی تمام و بی تيغ سانسور و بر کنار از اراده حزبی و گروهی و تجاری و مالی بگويد و بنويسد
دوم اينکه، در طول ده پانزده سال اخير که صدای اين ژورناليسم رسا شده و به همه جای سرزمين ما رسيده، صدايي اعتماد برانگيز نبوده است و، در نتيجه، مخاطبان آن ـ حتی وقتی برنامه های جدی اين رسانه ها را خوانده و ديده اند ـ بيشتر به عنوان سرگرمی و وقت گذرانی به آن نگاه کرده اند تا به عنوان امری جدی
اما يک ملت، يک جامعه، چگونه می تواند به درک درست از دموکراسی، به شناخت آن ، و به خواست آن برسد و، آنگاه، آماده شود و بکوشد که آن را به دست آورد؟ من يکی از معتقدان به آزادی بيان، بدون حد و حصر، هستم و آن را به عنوان يکی از مهم ترين دست آوردهای بشری می دانم. اما باور دارم که انسان دوستدار آزادی بيان بدون درک فرهنگ دموکراسی هرگز راه به آن آزادی نمی برد. و جامعه بی فرهنگی که از درک دموکراسی عاجز است شانس درآغوش کشيدن بزرگترين محبوب جهان، يعنی آزادی و دموکراسی، را نخواهد داشت
مشکل ما مشکل سياسی نيست؛ مشکل ما طبيعتی فرهنگی دارد. ملت ما، قبل از شعارهای سياسی و برنامه های سياسی، به آموزش فرهنگی نياز دارد. متاسفانه، رسانه های آزاد ما کمترين توجه را به اين نوع آموزش فرهنگی داشته اند. حال آنکه ژورناليسم آزاد ما اگر واقعا قصد خدمت دارد، اگر می خواهد که نامش در تاريخ آينده سرزمين مان، به عنوان يکی از سازندگان دموکراسی و آزادی ثبت شود، چاره ای ندارد جز اين که کار اصلی اش را اختصاص به آموزش های فرهنگی دهد
متاسفانه حافظه ی فرهنگی ما منحصر شده به ادبيات. ما حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی را اگر هم خوب نشناسيم اما به اسم می شناسيم و همه ی غرورمان به آن هاست. اما در ارتباط با مسايل مربوط به گذشته ايرانی خودمان، در زمينه های جامعه شناسی و فلسفه و تاريخ و زيست شناسی و انسان شناسی و علوم ديگر، حافظه فرهنگی نداريم. جز در چند شعار تاريخی ـ که در کتاب های درسی مان بوده و حالا حتی آنها را هم حذف کرده اند ـ در هيچ کجايي، به صورت علمی، به ما نگفته اند که چرا و چگونه ما هم می توانيم مدعی باشيم که در ساختن فرهنگ جهان و تمدن بشری دخالت داشته ايم و، در نتيجه، ما هم می توانيم يقين داشته باشيم که زمينه مناسب را برای رسيدن به همان نوع دموکراسی که در غرب هست در پيشينه ی فرهنگی خود داريم.
فرهنگ گسترده ايرانی دارای ارزش های متعددی است که می تواند جامعه ما را از بومی بودن نجات داده و به فرهنگ جهانی پيوند دهد. در درون فرهنگ ايرانی ما، درست مثل فرهنگ غربی، جوهر دموکراسی نهفته است.