نوشتارها

تارنمای فرهنگی خبری - تحلیل خبرها و نوشتارهای فرهنگی و اجتماعی - زرتشتیان خارج از ایران

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۸

چی بودیم چی شدیم۳

مستان سال 1355 بود. دانشگاه فردوسی مشهد کم کم داشت رنگ و بوی سیاسی به خود می گرفت و همه چیز در حال زیروزبر شدن بود.
یک سال بعد همه جا صحبت از خیانت های شاه به ایران بود و ظلم هایی که در حق زندانی های سیاسی میکرد و اعدام بی حدی که به مبارزان سیاسی تحمیل می‌شد.
بدجوری تبلیغات منفی بر علیه شاهی که باعث آنهمه توسعه اجتماعی و‌پیشرفت های اقتصادی بود در جریان بود. همه در این باره میگفتند و آن تبلیغات مسموم موفق بود.
آن روزها گروه های مختلفی در دانشکده به وجود آمده بود. به طور مثال کافه تریای دانشکده ی علوم تربیتی واقع در خیابان دانشگاه که من در حال تحصیل لیسانس روانشناسی در آن بودم به بخش های مختلف تقسیم شده بود.
چند میز و صندلی در گوشه ی بسیار دنج تریا به اسلام باوران متعصب اختصاص داشت. چند میز و صندلی در مرکز کافه تریا به دانشجویانی اختصاص داشت که عقایدی بسیار نزدیک به کمونیست ها داشتند ولی قرآن میخواندند و نهج البلاغه رو در کنار کتاب های دکتر شریعتی و بنی صدر و طالقانی مطالعه می‌کردند و رفتارهای انقلابی تر از دیگران از خود نشان میدادند. کمونیست ها که هنوز من گروه ها و تقسیم بندی هایشان را نمی شناختم هم میز و صندلی های متفاوتی را به خود اختصاص داده بودند. البته بخش بیشتر میز و صندلی ها مربوط به دانشجویانی بود که به هیچ یک از گروه هایی که نام بردم اعتقاد نداشتند.
نکته ای که اینجا باید اشاره کنم این است که با وجود تمام اختلافات عقیدتی و شاید سازمانی هیچگاه به جز مباحث نرم و خشن با هم درگیر نبودند. به هم توهین نمیکردند و دیگری را موجب توقف انقلابی که در پی اش بودند نمی دانستند. همه ی اپوزیسیون بر علیه خاندان پهلوی و به طور کلی حکومت سلطنتی متفق القول بودند و همه ی قدرتشان را وقف گذار از نظام می‌کردند. شاید کسی یا کسانی به صورت همزمان همه را قانع کرده اند که رژیم بعدی مغایرتی با عقاید سیاسی و سازمانی آنها نخواهد داشت.
ادامه دارد...